-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مهرماه سال 1389 01:20
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهرماه سال 1389 03:36
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 03:25
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 01:05
باز درد اَمونم رو بریده....باز گیر میدم به عزیزترینم....واذیتش میکنم....باز حالم از خودم بهم میخوره....باز.... این ها بهای زن بودنه!! اینکه کلی از روزهای سال رو به افسردگی بگذرونی... اینکه اونقدر حساس شی که بقیه ترجیح بدن کلا باهات صحبت نکنند که یه وقت ناراحت نشی.... اینکه اونقدر سگ بشی و به همه بپری که بعد نتونی دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 16:16
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 22:58
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 09:45
وقت هایی هست که همه چیز دست به دست هم میدهد تا اتفاق هایی بیافتد که دوستش نداری...از خودم عصبانیم...این روزها زیاد بچه میشوم...نه بچه ی خوب و آروم و دوست داشتنی...از اون بچه های لوس بهانه گیر که کسی طاقتش را ندارد... دلم آغوش میخواهد....دل ِ من ..نه اون بچه ی بهانه گیر..آغوش و سکوت...نه ...آغوش و سکوت و اشک.... زیاد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 23:31
کوچولو امشب دیوونم کردی.... دیوونه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 00:07
آدم ها ساده اند چقدر.... که فکر میکنند با یه معذرت خواهی ساده میشود زخم ها رو پاک کرد...نامردی ها رو فراموش کرد... آدم ها کودکند چقدر... که هنوز حرفهایی میزنند که فکر میکنند باز گوشهایم دراز میشود.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 02:29
۲۳ شمع رو فوت میکنم برای تمام این سالهایی که گذشت.... تولدم مبارک.
-
غرق
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 16:10
یه مثلث برمودا دائم من رو به درون خودش میکشه.....من دارم تو بحر قصه ی یکی بود یکی نبود غرق میشم!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 01:08
گذشته ی من روشن بود چقدر...امروز که باهاش روبرو شدم این رو فهمیدم!!! و من نمیدونم فرداها راجع به امروز همین نظر رو دارم یا نه! پ ن : این روزها بی دلیل احساس تنهایی میکنم... اما.... تو باور نکن بی دلیل بودنش رو......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 00:39
امشب از اون شبهایی هست که بغض رهام نمیکنه و هی گوشه و کنار خستگی و افسردگی چشمهام دنبال راه ِ گریزی میگرده که بی دغدغه فرو بریزه و من یک جورهایی که هنوز نفهمیدم چه جوری هست خاکش میکنم...درست پشت پلکهایم...انگار محکوم هست به نیستی و فنا...به دیده نشدن....به مدفون بودن.....انگار اینجوری خیلی قدرتمندتر به نظر میرسم.......
-
دامون....
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 01:04
اون صفحه ی سفید....با دو ردیف برگهای زرد پاییزی در دو طرفش...و یک خانه ی چوبی در جنگلی پاییز زده.........و قصد من فریب خودم نیست دلپذیر....قصد من فریب خودم نیست .... وجملاتی که اونقدر به نظرم آشنا و ملموسند که انگار زاییده ی افکار و احساسات منند و خودم در وقتی دیگر و جایی دیگر نوشتمشان..... یادم نیست چند بار اون پست...
-
شهر هرت
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 15:59
نویسنده ی این متن من نیستم! تلخ بود....خیلی تلخ...اینجا ایران ِ من ِ...وطن ِمن!! - شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب. - شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگر رو می شناسن. - شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند.. - شهر هرت جایی است...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 12:33
تمام وجود بعضی آدم ها(آدم که چه عرض کنم!!!) رو دروغ و تعفن گرفته....حالم ازشون بهم میخوره....چقدر راحت هم ادعای پاکی میکنن...پشت همون دین مزخرفشون قایم میشن!!نماز میخونن....روزه میگیرن.... چیزی به اسم وجدان و انسانیت براشون تعریف نشده اس.... دیگه مطمئن شدم آدم ها هر چی هستن لایقشن....هر بلایی سرشون میاد سزاوارشن.... پ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 18:27
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 01:14
تا حالا نمیدونستم سر کشیدن ِ خشم ممکنه اینقدر تهوع آور باشه.... نمیدونستم مقاومت کردن در برابر بعضی وسوسه ها فقط همون لحظه زجر آوره و بعدش این همه لذت بخشه.... نمیدونستم اصلا بازیگر ِ خوبی نیستم وقتی ازم میخوان فیلم بازی کنم و دروغ بگم مثل ِ بچه ها لکنت ِ زبون میگیرم و چشمام زود من رو لو میدن..... نمیدونستم اینقدر آدم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 23:40
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 01:34
مردونگی ِ بعضی مردها فقط به چیزیه که ازشون آویزونه و به بزرگیش هم افتخار میکنن!!!! پ ن : تو که نیستی دستهام بدجوری بهانه ات رو میگیرن...پس کی فردا میشه؟؟!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 00:51
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مردادماه سال 1389 23:43
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مردادماه سال 1389 14:59
بالاخره قراری رو که با خودم گذاشته بودم عملی کردم .... طعم پیچیده ای رو مزه مزه میکنم...طعمی که در عین لذت بخشی برام تلخه و پیچیدگی و تضادهاش کاملا گیج و سر در گمم کرده... کار با معلولین ذهنی به صورت داوطلبانه.... میدونم چیزهای زیادی برای یاد گرفتن داره...میدونم باید اونجا شخصیتی داشته باشم که تا حالا هیچ آدم سالمی از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مردادماه سال 1389 17:49
از لحظه ای که رها شدم در خلاء مطلقم... مثل ِ نطفه ای که تازه شکل گرفته و معلق در جایی شناور است... منتظرم.....منتظر ِ دنیای جدیدم بعد از تولد... کاش این بار به نشانه ی مردانگی (!) چیزی در جلو داشته باشم...اینجوری شاید دنیا برایم قابل تحمل تر باشد....
-
برمیخیزم!!!!
جمعه 1 مردادماه سال 1389 00:35
-
خونه
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 03:03
پروازِ شب....تاریکِ تاریک....مخصوصا اگه ماه در تمام مدت کنارِ پنجره رو به روت باشه....یه حسِ خاص بهم داد...حسی که قدم در جایی آشنا گذاشتم...قلمروِ من!!!قلمروِ همیشگیِ دخترِماه!!! و چقدر کوتاه بود ... نمیدونم چرا اینقدر دیروز پر بودم از خاطراتِ گذشته...خاطراتی که یادآوریش تازگی ها برام یه لبخند به همراه میاره!!!باورم...
-
مرگ من!
جمعه 25 تیرماه سال 1389 18:11
این پست ۲۱ فروردین به یادداشت های چرکنویس منتقل شد...نمیدونم چرا الان منتشرش میکنم....شاید چون خیلی از این فضایی که توصیف کردم دورم... مرگ من روزی فرا خواهد رسید..... آن روز نمیدانم چرا اینقدر نزدیک است به من ....زمزمه اش را کن ار گوشم حس میکنم... میترسم...میگریم...میخندم...به کارهای انجام نشده فکر میکنم... دیوانه...
-
اتفاق ناب!!
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 03:33
اتفاق ناب فقط یه اتفاقه!!اتفاقی که مثل تمام پدیده های آماری احتمال وقوع داره و احتمال وقوعش به شرایط خاصی بستگی داره...اون شخص...اون فضا...برای من یه اتفاق ناب بود...چون حسی برام ایجاد کرد که دیگه تکرار نمیشه...اون پست بعدش...اون مدت کوتاه که بیشتر برام مثل ِ خواب می مونه تا واقعیت....لحظاتی که لذتش قابل توصیف...
-
تهران!
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 19:20
اینجا تهران است! میگن آسمان همه جا یک رنگ است و من هنوز نفهمیدم چرا آسمان اینجا با شهر ِ ما یک رنگ نیست!!چرا اینجا همه اینقدر عجله دارند و هیچ وقت نمیرسند!! پ ن:یه پست طویل نوشته بودم با عنوان اتفاق ناب! که همش پرید!!!الان به زمین و زمان فحش دادم و به شدت عصبانیم!بعدا شاید دوباره نوشتمش!
-
داشته ها و آرزوها!
شنبه 12 تیرماه سال 1389 19:37
!همیشه داشته های تو...آرزوهای دیگرانه