اتفاق ناب!!

اتفاق ناب فقط یه اتفاقه!!اتفاقی که مثل تمام پدیده های آماری احتمال وقوع داره و احتمال وقوعش به شرایط خاصی بستگی داره...اون شخص...اون فضا...برای من یه اتفاق ناب بود...چون حسی برام ایجاد کرد که دیگه تکرار نمیشه...اون پست بعدش...اون مدت کوتاه که بیشتر برام مثل ِ خواب می مونه تا واقعیت....لحظاتی که لذتش قابل توصیف نیست...این اون اتفاق ِ ناب ِ!!

گاهی برای لمس اون اتفاق ناب باید بهای سنگینی پرداخت ...و فکر اینکه اون بهای سنگین آرامشی باشه که بعد از کلی پوست انداختن به دستش آوردم آزارم میده...


گفته بودم که میترسم...از همه ی چیزهای خیلی خوب دنیا...از همه ی اتفاق های ناب!!گفته بودم که چیزی کم است و آن چیز ِ کم ٬فراتر از این حرفهاست که  در ذهن ِ من بگنجد و آدمی چون من را به کوچکی خوشی های ساده قانع کند...

این مدت خوب یاد گرفتم عصیان کنم!جفتک بیاندازم و بزنم زیر تمام بهانه های حقیری که این روزها آرزوی خوشبختی زنان ِ ساده لوح ِ سرزمینم هست...و اعلام کنم اون موسیقی لایت پیانو و اون فضا..اون نگاه و اون حرفها همه ی زندگی نیست...


زندگی برای من خنده ی همیشگی لبهایم هست که تو قصد داری برای آرامش ِ خودت از لبهایم بزداییش!

زندگی برای من یعنی قدرت ِ من و قدرت ِ تو...بزرگی ِ من و بزرگی ِ تو...اوج گرفتن تا یک ارتفاع...

تو اگر خوب و فوق العاده ای...اگر اتفاق ِ نابی ...من قدرت پرداخت اون بهای سنگین رو برای لمس ِ حضورت ندارم!

من به چیزی فراتر از خوب بودن و مهربانیهایت نیاز دارم...من دختر بچه ای نیستم که تشنه ی محبت و کلمات عاشقانه باشد...نه...من گوشم از این حرف ها پر است....من آرامش نمیخواهم!بیشتر از چیزی که فکرش را کنی پرم از آرامش...پرم از عشق...من بال میخواهم برای پروازم...فقط بال...


و الان یک معمای بزرگ در ذهنم هست که چرا همه ی اتفاق های ناب سختی کشیده اند؟؟چرا پر شده اند از نیاز؟نیاز به هرچیزی...آرامش..دوست داشته شدن...توجه....

چرا آدمهایی که زجر نکشیده اند مهربان نیستند؟اتفاق ناب نیستند؟؟

همین جاست که پاهایم سست میشود...آیا بعضی چیزها ارزش این را دارند که از ذره ذره ی حیاتت بگذری تا لحظاتی را بسیار اندک ٬آنقدر اندک که مثل ِ خواب میمونه برایت ٬ با اون اتفاق ناب خوش باشی؟؟


اگه قبلا ها بود شاید در جواب شک میکردم اما حالا با یقین میگم که هیچ چیز ارزشش را ندارد....این مدت به این نتیجه رسیدم که هیچ لذتی فراتر از باهم پر زدن نیست....و هرگز حاضر نیستم به هیچ قیمتی به جای کسی که بالهایش زخمیست پر بزنم...حتی اگر اون شخص یه اتفاق ِ ناب باشه...خسته ام از کشیدن ِ بار مسؤلیت...از تمام اتفاق های ناب که خیلی خوبند...



پ ن : چرا هیچ کس نمیتواند در اوجی که من هستم پرواز کند؟من زیادی اوج گرفتم یا....؟

نظرات 14 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

هیچ چیز ارزشش را ندارد

به جز خودت....

:) منم به همین نتیجه رسیدم...

منا چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ق.ظ http://8daily.blogsky.com/

برای پرواز و رسیدن به اوج و سقوط نکردن نیاز به یه همسفر خوب داری اگه تنهایی اوج بگیری بخاطر فاصله ای که بین تو و بقیه س نمیتونی مسیرت را درست انتخاب کنی
مواظب هوای دلت باش

دختر شب های برفی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ

بازم نتونستم درکت کنم.
من هیچ وقت نمی تونم به این نتایجی که تو رسیدی برسم.
اول نفس بعد خودم...

:) منم دقیقا هیچوقت نمیتونم تو رو و احساست رو درک کنم....

Ξ T Ξ Я N ∆ L چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

یگ چیزی در نوشته ات هست که مخاطب را از آنچه می گویی دور می کند، تو هیچ گاه کامل حرف نمی زنی. تو خودت می دانی چه خواسته ای و اما این مثل خاطرات دفتری از عمر توست نه برای اینکه کسی بخواهد لا به لای حرف های رمزی و جایی که فقط تو به آن واقفی، چیزی را پیدا کند! نوشتن گنگ و وهم آلود هم متفاوت است. اینجا هیچ سایه ای از واقعیت نیست و فقط حدس ... صدای پیانو ... اتفاق ... کامنت هاتو نگاه کن اولی فقط اشاره ایست به یک جمله از متنت، دومی کلیشه ایست، سومی حقیقت اما با شک!

:) کامنتت خیلی جالب بود....اولین کسی هستی که به این حقیقت اشاره میکنه...اما چرا هیچ سایه ای از واقعیت ندیدی؟اینها همه حقیقت بود!!!

Ξ T Ξ Я N ∆ L پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

حقیقت بود ... اما حقیقت منتقل نشد، خواننده زیاد نفهمید!

با rss میام کامنت میدم!

نمیدونم...اما اینجوری ترجیح میدم!نمی نویسم که قصه ی زندگیم رو تعریف کنم!
با اون که میای چه فرقی میکنه؟

ریحانه پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:56 ب.ظ http://respina1010.blogfa.com/

سایلنتم الان
از سایلنت درومدم مینویسم برات

Ξ T Ξ Я N ∆ L پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

فرقش اینه که قالبت دیگه نیست/ می تونم کامنت بذارم.

یعنی چی قالبم نیست؟

Ξ T Ξ Я N ∆ L جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ق.ظ http://eternal.blogsky.com

http://sokoote-sarshar.blogsky.com/rss برو می فهمی

جالب بود... :)

Ξ T Ξ Я N ∆ L شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ق.ظ http://eternal.blogsky.com

کار ایرانی جماعت بالاخره لنگ نمی مونه!

:)

یه نفر شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ق.ظ

check ur altimiter indicator

دامون یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

بر عکس چیزی که اون دوست خوبمون در بالا بهش اشاره کرد هیچ چیز گنگی در نوشته هات نیست. اگر قرار باشه لقمه رو بجوی و بگذاری در دهن مخاطب قورت دادن رو هر بچه 6 ماهه ای هم بلده!
اگر متنت هوشیارانه خونده بشه تا اعماق شیرین ترین لحظه های اون لذت ناب هم میشه باهاش رفت
و اون شک بعدش
و اون رها شدن بعد ترش...
خوشحالم که دارم بلوغ دردناک و در عین حال لذت بخش یک دختربچه دوست داشتنی رو نظاره می کنم
:)

اونقدر همه چیز رو گفتی که جایی برای من نیست...
منم خوشحالم که کسی رو دارم که با قلب مهربونش که به وسعت دریاست توی لحظه لحظه ی این درد کشیدن ها پشتم بود و این درد ها رو به شیرین ترین لحظه ها تبدیل کرد.... :)

[ بدون نام ] دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ق.ظ http://3aban.blogsky.com

سلام.

خونســــرد باش.
همین.

!!!

ریحانه دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ب.ظ http://respina1010.blogfa.com/

سلام خوبی؟
میدونی شاید تمام کسایی که نمیتونن توی اوج تو پرواز کنن از ارتفاع میترسن...
ترس از ارتفاع و افتادن و مردن...
بووووم

شاید :)

همیشه بهار جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ب.ظ http://www.dard-e-moshtarak.blogsky.com

من آرامش نمیخواهم!بیشتر از چیزی که فکرش را کنی پرم از آرامش...پرم از عشق...من بال میخواهم برای پروازم...فقط بال...
.
.
چی گفتی دخترماه...چی گفتی.....
.
.
چرا هیچ کس نمیتواند در اوجی که من هستم پرواز کند؟من زیادی اوج گرفتم یا....؟

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد