وقت هایی هست که همه چیز دست به دست هم میدهد تا اتفاق هایی بیافتد که دوستش نداری...از خودم عصبانیم...این روزها زیاد بچه میشوم...نه بچه ی خوب و آروم و دوست داشتنی...از اون بچه های لوس بهانه گیر که کسی طاقتش را ندارد...


دلم آغوش میخواهد....دل ِ من ..نه اون بچه ی بهانه گیر..آغوش و سکوت...نه ...آغوش و سکوت و اشک....


زیاد نیست ..زیاد نیست وقتی از تمام سهمت از دنیا  همین را بخواهی...


نظرات 4 + ارسال نظر
ارام چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ق.ظ http://ghasam.blogsky.com

سلام خوبی؟؟

وبلاگ زیبایی داری و من ازش خوشم اومد

خوشحال میشم اگه به من و وبلاگم سربزنی و نظرتو راجع به تبادل لینک بگی

فعلا

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ

سهم ما..

خدا هم سهممان را مچاله کرده انداخته گوشه ای خاک میخورد..

خدا.....اون خدایی که همه میشناسن سهم هیچ کس رو نداده..نمیده....نخواهد داد!

دختر شب های برفی چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ب.ظ

به این خواسته ی کوچیک و در عین حال بزرگت می گن بهانه های ساده ی خوشبختی...

آره ...همینه.... :)

حامد جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ب.ظ

خوبُ بعضی های دنیای ساده و ساکت و شخصی و عاشقانه دوس دارن. بعضی هم شلوغی و خوشی و تنوع
بهر حال هر کسی لایق نو نیست...

حامد جان این نظر برای همین پست بود؟؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد