مرگ من!

 این پست ۲۱ فروردین به یادداشت های چرکنویس منتقل شد...نمیدونم چرا الان منتشرش میکنم....شاید چون خیلی از این فضایی که توصیف کردم دورم...

  

مرگ من روزی فرا خواهد رسید.....

آن روز نمیدانم چرا اینقدر نزدیک است به من ....زمزمه اش را  کنار گوشم حس میکنم... میترسم...میگریم...میخندم...به کارهای انجام نشده فکر میکنم...


دیوانه ام...میدانم... 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
Ξ T Ξ Я N ∆ L جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:41 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

مرگ همه میاد ...

البته!

مثل هیچکس شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ http://paaeez.blogsky.com

آره این حسیه که فکر کنم به همه دست بده
یه حس جنون وار
احساس تردید و معلق بودن

باز من اینجام!هرچی هست حس ِ مزخرفیه!

شایان شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ق.ظ http://www.death-melody.blogfa.com

مرگ من روزی فرا خواهد رسید...
روزی که در ان عقربه های ساعت سکون دارند!
روزی که زمان متوقف میشود!
وروزی که من به ارزوی دیرینه ام میرسم!
اری ان روز نزدیک است!
نزدیک تر از قاصدگ پشت خانه ی مادر بزرگ!!

مرسی.زیبا بود....اما آرزوی دیرینه ی من مرگ نیست!

م شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:38 ق.ظ

خب اینجوریاست دیگه
2:37

اینجا ساعت میزنن٬نیازی نیست شما زحمت بکشین!

سحر شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

ای ول
میگم چرا اینقدر دوست ندارم
نگو به خاطر همون ضرب المثل معروف دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آیده...

:)))

سحر شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

ای ول
میگم چرا اینقدر دوست ندارم
نگو به خاطر همون ضرب المثل معروف دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آیده...

ریحانه شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ

و همه ما دیوانه ایم
و این چه دیوانگی شیرینی ست
تفاوت را همیشه حس کن..
تفاوت خودت را..

شاید... :)

دختر شب های برفی شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ب.ظ

یاد یکی از شعرای فروغ افتادم...
مرگ من روزی فرا خواد رسید...
تو زندگی هر آدمی پیش میاد که گاهیم به مرگ فکر کنه...

:) خب این جمله دقیقا از همون شعر گرفته شده!

سحر دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

مفقودی
کجایی؟؟؟؟؟
شهید نشی تو این گیر و دار دنیا؟؟؟؟

نه عزیزم مسافرتم.فعلا زیادی همه چیز برام خوبه...مرسی که نگرانم شدی سحری.بوس

محمد مزده دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ http://foulex.blogsky.com

من زیاد به مرگ فکر می کنم
و سوالی که همیشه ذهنمو به خودش مشغول میکنه اینه که مرگ چیو در ما عوض می کنه ؟

میدونی رفیق فکر کردن به مرگ با اینکه اون رو کنار گوشت احساس کنی خیلی فرق داره...من اون موقع لمسش کردم...و این خیلی حس بدیه!!!
اما کلا فکر میکنم مرگ چیزی رو عوض نمیکنه...مرگ از لحاظ من یعنی نیستی....یعنی دیگه وجود نداری...حتی اگه روحی باشه این جسم ِ آشنا دیگه وجود نداره!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد