روزانه!!


لحظه ی تحویل سال نزدیک است...


و من نمیدانم چرا مثل ماهی قرمز تنگ بلورمان در لحظه ی تحویل سال  ٬  هی در محفظه ی بسته ی ذهنم اینور و آن ور میروم و گاه گاهی هم محکم به اطراف میخورم!!!


اینجا پر شده از بوهای مختلف که تداخلشان لذتی برایم ندارد ....


بوی بهار نارنج شیراز اذیتم میکند...احساس میکنم اگر عزراییل بویی بدهد قطعا بوی شکوفه های نارنج است....همیشه به این تخیلم که تمام کلمات را بو میکشم میخندم!!!


خانه تکانی همچنان ادامه دارد....مسخرس...نه؟؟؟


هی میخواهم یک گوشه ای پیدا کنم که مامان و امر و نهی هایش نباشد تا این ذهن و روح زنگار گرفته را آب وجارو کنم...اما انگار هیچ نقطه ی مخفی برای این خانه تعبیه نشده است....


حالا مطمئنم خانه ی آینده ام  قطعا پر خواهد بود از گوشه و کنارهایی  برای پنهان شدن!!!

چه ربطی داشت خدا میداند!!!!


سایه هایی که هم بازیم هستند روز به روز برایم پر رنگتر میشوند و از دیدن حقیقتشان احساس ....احساس....نمیدانم...نگفتنی است..باید لمسش کنی...گاهی خوشحال از دیدن حقیقت..گاهی اشمئزاز...گاهی ترس...گاهی نمیدانم...


در این روز ها ی آخر احساساتم اونقدر گنگ و نامفهومند که فقط وادار به سکوتم میکنند....

پوزخند....

ساده لوحی را با شوق و لذتی غریب سر کشیدم.... تا ته ه ه ه ه ه ه ه ه ه...


خوشمزس.....


مخصوصا وقتی که بوی تعفن ندهی.....

خورده آدم!

میشکنم و صدای خورد شدنم گوشم را کر میکند...و مدام همه چیز تکرار میشود در گوشم...وحشت میکنم از نگاه کردن به تکه های شخصیتم...اصالتم....سادگی و پاکی معصومانه ام......

هر تکه اش به سمتی پرتاب میشود ..... من قدرت جمع کردنش را ندارم.....



چه کسی حق را قسمت میکند؟؟؟به راستی که چه ظالمانه ....

روز زن!

اگر به خانه ی من آمدی
برایم مداد بیاور.... مداد سـیــاه....
می خواهم روی چهـــره ام خـط بکشـم
تا به جــــرم زیبایی در قـــــفس نیفتم!!!!.

یک ضربـــدر هم روی قلبـــم تا به هوس هم نیفتم !
یک مداد پاک کن بده برای محـو لـب ها....
نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان ، سیاهم کند!


یک بیلـچــه، تا تمام غرایز زنـــانه را از ریشــه در آورم
شـــخم بزنم وجودم را ...بدون اینها راحت تر به بهشـت می روم گویا!


یـک تیــغ بده؛ موهایم را از ته بتراشم سرم هوایی بخورد
و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم !

نخ و سوزن هم بده، برای زبانـــــــم
می خواهم ... بدوزمش به سقف
اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود
می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانســــور کنم !

پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشـوی مغزی
مغزم را که شستم ، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت
می دانـــی که؟ بایــد واقع بیـــن بود !


صدا خفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر
می خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب
، برچسب فاحشـــه می زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتــــــــــم را هم می خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد
، فحـــــش و تحقیر تقدیمم می کنند !


تو را به خدا....اگر جایی دیدی حقــی می فروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !


و سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکــــــــارد بخر به شکل گردنبند
بیاویزم به گردنم....و رویش با حروف درشت بنویسم:


من یـک انسانم

من هنوز یک انسـانم

من هر روز یک انسانم




این شعر رو با یک روز تاخیر تقدیم میکنم به تمام زن های سرزمینم که بیشتر از هر نقطه ی دیگر این کره ی خاکی درد زن بودن را لمس میکنند.....

به فرشتگانی که  محکومند به  رنج کشیدن....

به دستان پینه بسته ای که پر از دردهای ناگفته است...

به شانه های ظریفی که سنگینترین بارها را به دوش میکشد ....

به قلب بزرگی که فریادرس است وناباوری و ترس در پناهش به شجاعت میگراید.....

به ریه هایی که دمش نفرت و بازدمش عشق است....

به تو !!که بیش از هر انسانی میتوانی سکوت کنی و قورت بدهی تمام بغض هایت را...


وبیشتر از همه تقدیم میکنم به زنی که در چین و چروک های صورتش سالهایی رو میبینم که فقط رنج بود و دیگر هیچ.....  

۱۵ اسفند....

۳سال گذشت...به راحتی همین جمله نه...

راحت نبود...

فکر اینکه تقریبا چیزی از جسمت نمونده میترسونتم...

میدونی که هنوز باورم نمیشه...


تو فقط 20 سالت بود....

منم 20سالم بود...

من آرزو داشتم فارغ التحصیل شم..تو هم همینطور...

من آرزو داشتم عروس شم...تو هم همینطور...

من آرزو داشتم مادر شم....تو هم همینطور ...

من خیلی آرزوها داشتم...تو هم همینطور...

روزیکه آب تو رو توی خودش فرو برد تمام آرزوهات رو هم بلعید...


هیچوقت توی اون جشن لعنتی شرکت نکردی...هیچوقت لباس عروس به تن نکردی... انگار هرگز زاییده نشده بودی...چه برسه به اینکه بزایی....


میدونستی چقدر جات توی هر جمع خانوادگی خالیه؟؟؟


چه ناباورانه لباس سفید مرگ به تن کردی.....


هنوز تمام صحنه های رفتنت زنده تر از همیشه برام مرور میشه...


اشک امونم نمیده....