تا حالا نمیدونستم سر کشیدن ِ خشم ممکنه اینقدر تهوع آور باشه....

نمیدونستم مقاومت کردن در برابر بعضی وسوسه ها فقط همون لحظه زجر آوره و بعدش این همه لذت بخشه....

نمیدونستم اصلا بازیگر ِ خوبی نیستم وقتی ازم میخوان فیلم بازی کنم و دروغ بگم مثل ِ بچه ها لکنت ِ زبون میگیرم و چشمام زود من رو لو میدن.....

نمیدونستم اینقدر آدم ِ خوبی اَم!!!چقدر دلم میخواد انگشت بزنم و بالا بیاورم خوبی و شخصیتم  رو تا دیگر نگران ِ چیزی نباشم....


پ ن : امروز کلا ت - خ -م - ی بود....


آغوش میخواهم...آغوش ِ مادرم...از اینکه نمیتونم بالشت و پتویم رو بر دارم و مثل ِ قدیما به امنیت ِ آغوشش پناه ببرم بغضم میترکد...

نظرات 2 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

- کلا در خیلی موارد شب شراب نیرزد به بامداد خمار...
- چه خوب! بر خلاف تو من بازیگریم حرف نداره...در خیلی از موارد...
- هستم ... این بالا آوردن خوبی و انسانیت و آدم بودن رو فتیر هستم... به شرطی که یه جورایی مومیایی شم که دیگه خوبی بهم نفوذ نکنه...
- همین حالا بپر بغل مامانت و غرق بوسش کن. بدو قبل ازینکه دیر شه...

چه خوب که بازیگریت خوبه...بعضی وقتها لازمه.... :(((

نمیدونم چرا هیچوقت نمیتونم بپرم بغل مامانم و بوسش کنم...نه اینکه با هم فاصله داشته باشیم یا دوسش نداشته باشم...نه ...اما از وقتی احساس استقلال میکنم نمیتونم....

دامون جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:13 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

جملات اخر پستت مجبورم کرد که ایندفعه که اومدی the wall رو بهت بدم که ببینی
یه آهنگی هست توی کارهای پینک فلوید راجع به این موضوعی که گفتی که اونم گوش کنی بدک نیست شاید نظرت در مورد امنیت آغوش مادر عوض شد

هوم باید جالب باشه.اسم آهنگ رو بگو پیداش کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد