باز درد اَمونم رو بریده....باز گیر میدم به عزیزترینم....واذیتش میکنم....باز حالم از خودم بهم میخوره....باز....


این ها بهای زن بودنه!!

اینکه کلی از روزهای سال رو به افسردگی بگذرونی...

اینکه اونقدر حساس شی که بقیه ترجیح بدن کلا باهات صحبت نکنند که یه وقت ناراحت نشی....

اینکه اونقدر سگ بشی و به همه بپری که بعد نتونی دیگه سرت رو بالا بیاری و توی چشماشون نگاه کنی!!

اینکه هرچی عشقت صبوری میکنه و کوتاه میاد تو روتُ زیادتر میکنی و بی اراده هرچی میتونی بهش میگی!!

اینکه گریه میکنی...گریه....کلافه ای از کشیدن درد...


نه اینها فقط بهای زن بودن نیست...بهای این هم هست که بهشتی که وجود ندارد زیر پای تو باشد...


خدایی که وجود نداری چرا این روز های ت -خ - م-ی باید مدام برام تکرار شه؟؟


نظرات 3 + ارسال نظر
حامد یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ق.ظ

صبوری کن دلم بازم صبوری
تحمل کن درداتو بازم یه جوری...
:(

من صبوری کنم؟؟مگه کار دیگه ای هم میشه کرد؟

سحر یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

جمله آخرت خییییییلی باحال بود...
درد و دل با خدایی که میگویی وجود ندارد...

سحری اون جمله درد ودل نبود...منظور خاصی داشتم از نوشتنش :)

دختر شب های برفی دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:04 ب.ظ

منم واقعا تو فلسفه ی این دردای مسخره موندم...
شایدم بهشتی باشه، تو همین دنیا!

چی بگم والا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد