-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 14:47
بارون میاد....و من عجیب صدای ضربه هاشو به نورگیر اتاقم دوست دارم..... این روزها هرچی بیشتر فکر میکنم کمتر به چیزی که میخوام نزدیک میشم....تو میدونی چی میخوام..نه؟ میدونی و سکوت میکنی...شاید تمام چیزهایی که من میخوام بدونم همون هایی هست که تو ازش گریزونی....من رو رها کردی توی خلا مطلق و من این برزخ ندانسته ها رو دوست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 01:38
مدت ها بود این صفحه باز نشده بود تا شاهد زندگی من باشه...شاید دلیلش توقف کوتاه من بود در حرکت...نمیدونم....حتی این بار نمیدونم چرا اینجا مینویسم.... خاکستری سرد زمین یک ساله شد! روزی که اینجا رو ساختم هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت فکر نمیکردم شاهد این روزها باشه ...روزهایی که برام سخت بود...سخت تر از چیزی که اینجا ثبت...
-
دل خوش از آنیم که حج میرویم....
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 12:27
توی مترو نشستم و به دست فروش ها خیره میشم.... -خانومای گلم....لواشک...رژلب...لیف ...سو -تین... در گوشم تکرار میشوند و من نمیشنوم گویا....یه پسر بچه ۵ یا ۶ساله درست روبروم می ایسته.... -اون : خوشکلی ها... لبخند میزنم.... توی چشمام زل میزنه....توی چشماش زل میزنم...انگار نمیبینمش...تمام صورتش از سرما سیاه وخشک و چروک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 00:14
برای متولد شدن حتما لازم نیست نطفه ای شکل بگیرد و کسی تو را بزاید... گاهی یک اتفاق..یک خبر میتواند تو را متولد کند...بی نطفه! و کل قوانین خلقت را زیر سوال ببرد!یکجور زاده شدن از خود ... اما اون کسی که از تو زاده میشه خود ِ تویی نه یه موجود جدید....جالبه...نه؟؟!! پ ن : انتظار برای شنیدن این خبر تمام توانم رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 دیماه سال 1389 19:11
شهریار قنبری .... برف....یه دنیا دلتنگی... امتحان زبان رو دادم.....به همین سادگی گذشت....به همین سادگی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 15:04
بارون میاد... بارون میاد.... این زمان لعنتی نمیگذره.... من استرس دارم....نمیتونم نفس بکشم... تا امروز تموم شه و من بفهمم جریان چیه چیزی از من نمیمونه...نمیمونه... صدای سه تار میاد...نزن...نزن...نمیتونم جلوی اشک هام رو بگیرم....نزن... مگه من از این زندگی لعنتی چی خواستم.... ... چی خواستم.... چی خواستم......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 دیماه سال 1389 11:29
خسته ام.... نه نه خسته نیستم..... باز کلمات بازیشان گرفته...باز من نمیزایم... باز... اصلا ولش کن.... وقتی یکدفعه بفهمی که عزیزترینت ... تمام زندگیت ... مریض شده... و تو باید انتظار بکشی برای فهمیدن .... دیگه نفسی برام نمونده....اشک مجالی برای نفس کشیدن باقی نگذاشته...دیگه هیچ چیز این زندگی ت - خ -م ی برام ارزش نداره!...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 13:03
به ذغال ها خیره میشم...ذغال های گداخته ای که سرخیش من رو فرو میبره در خودش... و اگر به باد زدن ادامه ندی در یه لحظه خاکستر میشه و فرو میریزه....چه شباهت عجیبی هست بین ذغال و زندگی ! زندگی که یه لحظه غفلت ...یه لحظه خامی ...یه تصمیم اشتباه... ممکنه کلا خاکسترش کنه .... به این روزها فکر میکنم...روزهایی که من ،خود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 14:06
کاملا بدون شرح!!!! برای دانلود اینجا کلیک کنید. شب بی من Lyrics شب بی من بودنت خوش ، شعله ی خاموش دل کش آخرین معجزه من ، شب بی من بودنت خوش شب بی من بودنت خوش من به خواستنت دچار و ، تو به مرگ کوچه سر خوش رد پات مونده رو قلبم ، شب بی من رفتنت خوش تا سقوط سایه هامون ، یه افق منظره راهه پشت رویای من و تو ، باد وحشی تکیه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 18:31
اپیزود یک : سکوت مطلق..... اپیزود دو : خیابان های قم .... زنان یکسره چادر مشکی به تن دارند...اینجا بیش از هر نقطه دیگری که تا کنون دیده ام ترس در نگاه زنان فریاد میکند...ترس از گناه....زنانگی هایشان را میپوشانند...شاید مورد بخشش واقع شوند... در گوشم تکرار می شود... من زن ایرانی...وحشت از زیبایی....در نمد پیچیده...بی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 دیماه سال 1389 22:52
روزی که فهمیدم اینجا به روسپیگری ذهن مشغولم ...نمیدونستم یه روسپی هیچوقت نمیتونه کارش رو کنار بگذاره!!! اما حالا که هی تصمیم میگیرم دور شم از این فضا ... میبینم بی فایده اس!!من مثل همان روسپی که در عریان شدن غرق شده ٬غرق شدم در این واژه ها...و تلاش برای دور شدن و دور ماندن هم احمقانه به نظر میاد چون هرچی بیشتر دست و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 02:10
همایون شجریان.... هوای گریه.... نبسته ام به کس دل ....نبسته کس به من دل....چو تخته پاره بر موج ...رها رها رهایم.... واقعا موسیقی سنتی توی تمام تار و پود وجودم رخنه میکنه....چقدر دلم میخواست ویولنم اینجا بود و ساعت ها می نواختم....بی دغدغه.... پ ن : دلم بچه شده...بهونه میگیره....بهونه میگیره.....دلم آغوش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 14:44
معجزه با کلمات یعنی شعرهای فروغ !این روزها زیاد شعر هاش رو میخونم.. ! کنون ستاره ها همه با هم همخوابه می شوند ... من در پناه شب از انتهای هر چه نسیمست می وزم من در پناه شب دیوانه وار فرو می ریزم با گیسوان سنگینم در دستهای تو و هدیه می کنم به تو گلهای استوایی این گرمسیر سبز جوان را بامن بیا با من به آن ستاره بیا به آن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 15:23
اینجا هوا ابری هست...و من عاشق این فضا هستم که فقط توی پاییز و زمستان تهران میشه دیدش...آخه هوای ابری شیراز اونقدر دلگیر و غم انگیز میشه که تمام غم و غصه دنیا توی دلت جمع میشه و دیگه فرصتی برای لذت بردن از زیبایی خیلی خاص این فضا وجود نداره....اما اینجا وقتی هوا ابری هست ٬ ساعت ها میشینم و از پنجره شاخه های لخت درخت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 14:17
این روزها زیاد هوای نوشتن به سرم میزند...مینویسم و مینویسم و این ذهن لامصب خالی نمیشود!!! یه شعر از وبلاگ دامون اینجا میذارم .... الان فقط این شعر احساسم رو بیان میکنه.... قبول دست ِ کلمات را من همیشه زود رو می کنم پس تو بگو این بار ، چه می خواهی بکنی با من و تکرار آینه ها با من و روز های بی من با عطش باران و نفرت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 00:06
فرشته کوچولو گریه میکنه...نمیخوابه...بهونه ی مامانش رو میگیره و من از اینکه هیچ کاری نمیتونم براش بکنم عصبی میشم....میره توی اتاق مامانش...یکی از لباسهاش رو بر میداره و بغل میکنه...محکم....اشک توی چشمهام جمع میشه....رومو بر میگردونم که اشکهام رو نبینه....اون نمیدونه که تازه اول راه جدا شدن از اون هایی که دوستشون داریم...
-
نوستالوژی
شنبه 20 آذرماه سال 1389 12:38
وقتی میای صدای پات...از همه جاده ها میاد....انگار نه از یه شهر دور ...که از همه دنیا میاد... تا وقتی که در وا میشه...لحظه ی دیدن میرسه....هرچی که جاده اس رو زمین به سینه ی من میرسه... ای که تویی همه کسم....بی تو میگیره نفسم....اگه تو رو داشته باشم ....به هر چی میخوام میرسم....به هر چی میخوام میرسم.... دارم این آهنگ رو...
-
میگذرد....
شنبه 20 آذرماه سال 1389 00:42
دو روزی میشه که به زندگی برگشتم....حس عجیبی دارم...هم از شناخت حقیقت آدمها دلم میگیره و احساس تهوع میکنم از اعتماد خودم....هم خوشحالم به خاطر آینده ای که هنوز در دست ِ منه!! احساس آرامش میکنم . همین دو روز اینقدر با اطرافم ارتباط برقرار کردم و اونقدر تجربه های ناب داشتم که باور نمیکنم ! اینجا عمیقا معنای حرکت و جاری...
-
هر روز آغازی دیگر است....
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 11:25
یکی از مزیت های شب تا صبح بیدار بودن اینه که کلی زمان برای فکر کردن در آرامش و سکوت مطلق رو داری....مثل دیشب من....وقتی به خودم و این ۱ماه فکر میکنم تعجب میکنم!!!من و این همه ضعف؟؟!! یه جمله هست که میگه وقتی زندگی رو از یخ ساختی، برای آب شدنش گریه نکن!! حالا من میگم وقتی یه احساس رو بر آب بنا کردی از ویران شدن و فرو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 22:21
توی تاریکی نشستم....سرم رو به دیوار تکیه دادم و کودکانه و بی صدا اشک میریزم....درد رهام نمیکنه لعنتی...رهام نمیکنه.... و من تنها تر از همیشه به گذر این روزها فکر میکنم.... پرم از تنهایی و ترس و درد.... خسته تر از اونم که دیگه بجنگم....مثل کسی که توی مرداب بیهوده دست و پا میزنه....بیهوده دست و پا میزنم...بیشتر فرو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 14:38
وقتی یک دفعه جلوی چشمهات سیاه میشه و چشمهات رو که باز میکنی مهتابی های سفید رنگ بیمارستان رو میبینی که همیشه برای من تداعی کننده ی کسالت و مرگ بوده ٬ به یاد میاری که مرگ کنار گوشت زمزمه میکنه و فاصله ات با مرگ از تار مو هم نازک تره....از تار مو هم نازکتره و به اونهایی که دوستشون داری محبت هدیه نکردی و آخرین بار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 00:40
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 00:36
...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آذرماه سال 1389 20:32
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آذرماه سال 1389 14:28
صدایم کن ...... صدای تو خوب است ......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آذرماه سال 1389 00:58
دنیای فرشته ی کوچک من مسحور کننده اس....وقتی وارد این دنیا میشم احساس میکنم که از اون هیچ راه برگشتی ندارم... خنده هایی از اعماق دل....قهر های بی پایان اما لحظه ای....ناراحتی های سطحی و ساده که با یک پاستیل به لبخندهای شیرین تبدیل میشود...برق چشمهای معصومی که شیطنت وار همه چیز را بهم میریزد...بی هیچ دغدغه ای..... این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 16:01
( رفتارهای غیر قابل انتظار معمولا از طرف کسانی که انتظار نداری بوقوع می پیونده! ) اون روز که این جمله رو از یه دوست شنیدم فکر میکردم که فقط شامل رفتارهایی میشه که ما رو ناراحت میکنه و آدمهایی که خیلی خیلی به ما نزدیکند باعث این رفتارها میشوند.... اما امروز همون دوست رفتار غیر قابل انتظاری رو انجام داد که من فهمیدم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 21:49
عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند. ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد. زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد: چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند. نوک بلندو تیزش خمیده و کند می شود شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 01:33
بالاخره تهران.... و من زندگی جدیدی رو شروع کردم که خودم انتخابش کردم... از این که اینجام خوشحالم...فقط و فقط به یک دلیل...اونم اینه که من بودم که این راه رو انتخاب کردم و به قول دامون باید مسؤلیت انتخابم رو به عهده بگیرم.... اینجا نیاز به یه تحول اساسی داشت....مثل ِ درون ِ من...برای همین از قالب شروع کردم ....(مرسی از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 22:21