۷ روز


وقتی حوض خانه ات میخشکد ٬ماه به حوض خانه ی دیگری خواهد رفت.....و وقتی ماه غروب کند چه تفاوت دارد برکه ای آرام یا حوضی خشکیده.....


۷روز گذشت....به همین راحتی....


......


درخت ساعت

ساعتم را از دستم باز می کنم

تا گذر زمان را احساس نکنم

وقتی تو نیستی

چه معنی دارد

گذشتن زمان؟

 

قول می دهم

وقتی بیایی

ساعتم را توی باغچه بکارم

و با شعرهایم آبیاری اش کنم

 

درخت ساعتمان

میوه که بدهد

همه دنیا

ساعتشان را

به وقت باغچه ما

تنظیم خواهند کرد.


*برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم مهدی ربیعی (قلمدون)


این شعر یه حس خاص بهم داد...بر خلاف کلماتش در احساسی که برام ایجاد کرد یه تضاد بزرگ هست...کلماتش بوی دلتنگی میداد اما برای من حسی پر از امید داشت!!!شاید هم زیاد کودک شدم!!خوبه......

بسیار دور از هم قد کشیده ایم....

این متن برام میل شده بود...راستش اومدم ناگفته هایش را تکمیل کنم دیدم جایی برای تکمیل باقی نگذاشته....فقط یه لبخند زدم به تلخیه تمام اتفاقاتی که توی این محیط کهنه و فرسوده که بوی تعفن مردمانش حالم رو بهم میزند ٬می افتد!!!به تلخیه کشیدن دست پسربچه ای روی اندام زنی که شاید بتواند او را مادر خطاب کند...به تلخیه راه رفتن در خیابان هایی که از هر سو دستی به بدنت دراز میشود....به تلخیه شهوت هایی که با عشق اشتباه گرفته میشود...به تلخیه .....





بسیار دور از هم قد کشیده ایم . هر یک بر فراز صخره ای بلند و دره ای عمیق میان مان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد . جدایمان کردند . از روز اول مهر . با پوشش های متفاوت . مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کله ای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند . من رابه مدرسه ی دخترانه و تو را پسرانه . دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند . با ردیف های دور از هم . نیمکت های خانم ها و آقایان . با درها و راهرو ها و ورودی ها و خروجی های خواهران و برادران .
جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم . در اتوبوس با میله ها و در حرم و امامزاده با نرده ها و در دریا و ساحل با پارچه های برزنتی.
آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا تو شدی راز درک ناشدنی ای برای من و من شدم عقده ی جنسی سرکوب شده ای برای تو .تا هر جا که دیگر نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان ، از زور بیماری و عقده های جنسی خود را به من بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به حالی ات کند و نگاه حریص ات مانتو ام را بدرد .
جدا و بسیار دور از هم قد کشیدیم انقدر که تا پایین تنه هایمان معذب مان کرد خیال کردیم عاشق شده ایم و چون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقده ی بیدار و خفته به زیر یک سقف رفتیم .
بسیار دور از هم قد کشیدیم . انقدر که دیگر نگاه مان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاه های انسانی جای خود را به نگاه جنسیتی دادند درهمه جا . در محل کار ، در محافل فرهنگی و علمی و حتی جلسات سیاسی .
و من باید تقاص همه ی این فاصله ها را بپردازم . تقاص دوری از تو و بر صخره ای دیگر قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را . باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک می شود و من تنها در خیابانم . وقتی دنبال کار می گردم . وقتی تاکسی سوار می شوم .
اینجا یک مستراح عمومی است به وسعت یک کشور .  آخر سالیان است که در همه جای دنیا فقط مستراح ها را زنانه و مردانه کرده اند.

امشب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.