دلم عجیب گرفته...هر بار که از کسی خداحافظی میکنم تمام تلاشم رو میکنم که این اشک رسواگر که تا مرز پلکهام سرک کشیده مشتم رو باز نکنه...و در همون لحظه تمام خاطرات مثل فیلم از جلوی چشمم رد میشه.... لبخند میزنم و میگم به امید دیدار و محکم قورت میدم بغضم رو....میره پایین و باز سر جای اولش بر میگرده و راه نفسم رو میبنده.... دلم میخواد بغلش کنم...دختر و پسرش فرقی نداره... و بگم چقدر دوستش دارم ...
ناخنهام رو توی دستم فشار میدم...انگار نمیخوام باور کنم این رفتن رو... این دوری رو... من دور شدن رو دوست ندارم!هیچوقت نداشتم!قسمتی از من متعلق به اینجاست...قسمتی از من سنت زده است...قسمتی از من بی فرهنگ هست و من انکار نمیکنم جهان سومیم!هرچند دارم از گذشته و همه ی هنجارهای سرزمینم فاصله میگیرم اما 24سال مرداب این فرهنگ من رو در خودش فرو کشیده و فقط چند سال هست که من ناتوان دست و پا میزنم برای اینکه بوی تعفنش رو نگیرم!
افسوس که راهی نیست جز رفتن و رفتن...جاری شدن...هر چند سخت و اندوهناک...
پ ن :
یه وقتهایی...یه حرفهایی .... یه رفتارهایی...یه آدمهایی رو عجیب از چشمم می اندازه...جالب اینجاست که رفتارهای غیر قابل انتظار دقیقا از آدمهایی که انتظارش رو نداری سر میزنه!اما خب برام اهمیتی نداره :)
توی این کمبود وقت یه کتاب جدید شروع کردم از رومن گاری!!اسمش شبح سرگردان هست.کتاب هاش من رو دیوونه میکنه !
نمیدونم این غروری که من دارم خوبه یا بد...این روزها نمیذاره هیچ کاری کنم!! :)
همیشه خاطره ها زیباترند
کاش نبودند....مرسی رفیق که اومدی باز.
تو که رفتنی شدی ما تازه اومدنی،
میام تهـ. جاتو پر میکنم
اون حِست رو درک می کنم درگیری سختیه..
امیدوارم اخرش با لبخند تموم شه
واقعا داری میری تهران؟؟!! کاش زودتر اومده بودی...هر چند تمام لذتش به دور بودن و ندیدنه!یه جور حس مازوخیسمی!!
منم امیدوارم :)
آره دارم میرم..
و شاید دیگه بر نگردم.
کاش جای تهــ.. زودتر برم اونور..
حالا که داری میری اونور این حس مازوخیسمیتو کنار بذار
خب این یه تغییر خیلی خوبه چون تهران یه دنیای متفاوته...اگه دوست داشتی دوستای من رو ببین اونجا...بچه های خوبی هستن و مطمئنم خیلی خوشت میاد ازشون :)
میدونی این حس یه بخش جدا نشدنی منه!!دیوانه ام دیگه!
هوای هوای بهار است باده باده ناب به خنده خنده بنوشید جرعه جرعه شراب در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست که خوش به جان هم افتاده اند آتش و اب فرشته روی من ای افتاب صبح بهارمرا به جامی از این آتشین دریاب به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش به بزم ساده ی ما ای چراغ ما بتاب گل امید من امشب شگفته در برمن به یاد یک به نفر ای چشم سرنوشت بخوان فرشته روی من ای افتاب صبح بهار مرا به جامی از این ازاین آتشین دریاب مرا به جامی ار این آتشین دریاب..//غرورم بده خوبه// ممنون از نظرت دخترماه
مرسی از این شعر قشنگ...بالاخره بده یا خوبه ؟
مگه اونجا دوست هم داشتی؟ نگفته بودی
دیدم کم پیدا شدی..
دیوانگی هم کمی تا قسمتی در همه ما هست بخصوص وبلاگ نویساش
بلی خیلی هم داشتم...:))) با جمله آخر خیلی موافقم!