من از این نزاییدن بیزارم... واژه ها جایی درون من گیر کردند و من نمیدانم دقیقا کجا!!حتی با فشارهای متوالی من خارج نمیشوند...حتی نمیمرند!!! لعنتی....لعنتی....
پ ن : دلم میخواهد فقط من باشم و تو باشی ....پاهایمان را از بام تهران آویزان کنیم ..حرف بزنیم....سیگار بکشیم و نسکافه بخوریم....
آره سخته این لعنتی..