دیشب از اون شب ها بود...از اون شبهایی که دلم میخواست یادداشت جدید رو باز کنم و تمام دلتنگیهام رو اینجا بالا بیاورم....


بعضی وقت ها به دور و برت نگاه میکنی ...آدم هایی رو میبینی که دوستت دارن...تو دوستشون داری....اما یک دفعه فرو میری در مرداب تنهایی...اون آدم ها توی اون لحظه ی خاص کنارت نیستن و ترس سراسر وجودت رو احاطه میکنه....یه گوشه کز میکنی و غرق میشی در افکار پوچی که برای خودشون یه چرخه عقیم درست کردند...و میچرخی... با اون چرخه میچرخی و عقیم بودنش تو رو خسته و افسرده رها میکنه....دراز میکشی...خیره به سقف...سفیدی مطلقش چشمات رو میزنه....چشمات رو میبندی....تاریکی مطلق...و به این فکر میکنی که بین سیاه و سفید رنگ دیگه ای هم هست؟!و با هر ضربه باد به پنجره یادت میاد که هنوز بیداری ....هنوز تنهایی....


وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد،
مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه.

......من فکر می کنم در غیابِ تو
همۀ خانه های جهان خالی ست،
همۀ پنجره ها بسته است



پ ن :دلم باز بچه شده...بهونه میگیره....


باور کن دنیا از خنده های بچه ها که پر میشه دیگه هیچی ارزش نداره...


هیچی....



از آخرین پستی که نوشتم ۱ماه و چند روز میگذره.....و این تصدیق همان ذره ذره تهی شدن و در خود فرو رفتن هست...من حتی از واژه هایم هم تهی شدم و این گاهی اوقات من رو میترسونه و وادارم میکنه یک لحظه به پشت سرم نگاه کنم و ببینم همه چیز سر جایش هست یا نه....و لمس کنم هرچه به گذشته و حال من پیوند خورده و بعد فرو رفتن بیشتر در این پیله ...و من میدونم برای پروانه شدن باید طی کرد این فرو رفتن رو...


پ ن : زندگی تنهایی توی خلوت خودم رو دوست دارم...کتاب ...موسیقی ... فیلم.....و ارتباط با آدم هایی که من انتخابشون میکنم...


کاش میشد توی زندگی حقیقی هم با فشار دکمه دیلیت ٬ پاک کرد بعضی آدمها رو...بعضی حرف ها رو...بعضی اتفاقات رو....بعضی...


حالم خیلی خوبه!به همین سادگی!



وقتی ذهنت پر از ذره ذره تهی شدن و فرو ریختن باشد حتی چیزی برای نوشتن نداری... اون وقت هست که مدام نامجو میخواند و تو در جایی دیگری...جایی که حتی خودت هم نمیدانی کجاست!!


این وقت ها....وقتهایی که حتی اشکی برای ریختن نیست... خیره میشوی به ناکجا...و حساب همه چیز رو فراموش میکنی...زمان...مکان....خودت....


خسته شدم از این مردابی که مدام من رو به درون خودش میکشه .... تلاش ها و دست و پا زدن های من فقط من رو بیشتر فرو میبره....بیشتر فرو میبره...


و من فقط ناظر این حوادثم!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.