توی تعاریف ِ من ٬ عاشق شدن یه جورایی مثل یه رابطه ی ج-ن-س-ی میمونه...توی یه رابطه جنسی ٬قلیان درونی بدون رسیدن به اوج رابطه یا همون لحظه ارگاسم فروکش نمیکنه...و اون حجم عظیم آرامش بعدش بدون او لحظه امکان پذیر نیست....عاشق شدن به نظر من شباهت عجیبی با این روند داره...امیال شدید درونی...یافتن کسی که در ذهن خودمون تصویر سازی کردیم...اوج احساسات یا همون عشق...و بعد سکون و آرامش...و این میل به عاشق شدن ٬ تا عشق اتفاق نیوفته (درست مثل همون رابطه ج-ن-س-ی) خاموش نمیشه و اگر به نیازش پاسخ داده نشه تشنه تر میشه و حتی ممکن هست در انتخاب عشق مسیر رو بیراهه بره...میبینید؟شباهت عجیبی دارند باهم...و میشه گفت یه جورایی بهم پیوند خوردند...


این روزها عجیب هوای عاشق شدن به سرم زده...نمیدونم از هوای بهار هست یا آرامشی که مدتیه من رو در خودش فرو برده...انگار مدام باید در تلاطم باشیم من و امواج زندگیم....اما میترسم....از تلاطم ها...از جنگیدن و تظاهر کردن که همه چیز خوب هست...از روزهای کابوس وار دل کندن....از این غرور لعنتی خودم که هیچ وقت نمیخواد شکست بخوره و زانو بزنه....چیزی درون من خسته هست و مدام فرار میکنه از این هوای عاشق شدن....و من بین این دو گیر کردم....


میدونم تا عاشق نشم این هوا از سرم نمیره ...میدونم باز هم باید مثل یه لشکر شکست خورده بقیه توانم رو جمع کنم و خودم رو برای جنگیدن دوباره آماده کنم....زندگی یعنی همین!جنگ مداوم!


فقط کاش میشد ادعای عاشقی کرد و عشق نورزید.....


پ ن :

دست های من تنهاست...دستهای من عجیب امنیت دستهات رو میخواد غریبه.....


اگه پاستیل کشف نشده بود قطعا زندگی بی مفهوم بود!


نظرات 3 + ارسال نظر
سحر سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ

بلههههههههه
خیلی دلم میخواد ببینمت


راستی من بلخره یه بار فهمیدم تو چی نوشتی
اون پاراگراف اولت درباره عشق خیلی با حال بود.
چندین بار خوندمش...دوستش داشتم...

خوشحالم که خوشت اومد سحری....
برات پیام خصوصی میذارم :)

ناشناس پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ

khundam mesle hamishe jaleb motefavet va bahsbarangiz:-)

dar morede peyneshtam ba jomleye akhar kamelan movafegham:-)

مرسی ناشناس من حاضرم واسه بحث ها :)

بدجنس تو قرار بود پاستیل بگیریااااا...یادت رفت؟؟!!

همیشه بهار جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ب.ظ http://www.dard-e-moshtarak.blogsky.com

خوندمت دخترماه....
حاصل سبزترین باورمن
برگ سبزیست که ازلای ورقهای دلم میریزد
مانده ام سخت غریب
دیگرازسبزترین حادثه ها میترسم

:) :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد