پیوندها
دستهها
جدیدترین یادداشتها
همهبایگانی
- مرداد 1390 10
- تیر 1390 1
- اردیبهشت 1390 4
- فروردین 1390 5
- اسفند 1389 6
- بهمن 1389 7
- دی 1389 8
- آذر 1389 26
- آبان 1389 17
- مهر 1389 8
- شهریور 1389 12
- مرداد 1389 11
- تیر 1389 7
- خرداد 1389 9
- اردیبهشت 1389 19
- فروردین 1389 9
- اسفند 1388 11
- بهمن 1388 5
آمار : 58552 بازدید
Powered by Blogsky
گوشه اتاق نشستم....تنها...و من از همه ی این گوشه نشستن ها بدم می آید...و من هرگز باور نمیکنم وقتی کسی میگوید که دیگر تنها نیستم....
درد می آید و با هر فشار با تسلیم محض اشک میریزم.....تسلیم محض....نمیدانم این اشک ِ درد است یا اشک تسلیم شدن...یا اشک تنهایی....
پ ن : مامان الان حاضرم هر چی دارم بدم تا توی آغوش امنت همون دختر ِ لوس ِ غیر قابل تحمل باشم.... 
some one
شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ق.ظ
. .... .. .... ..........
جمع کن بینیم بابا
من هم سن تو بودم مامان شونصدتا بچه بودم...(آیکون ازین بهتر بلد نیستم دلداری بدم)
ها؟؟؟خب چی کار کنم....آخه اون فرشته تنها کسیه که همیشه هست
حال کردم دیدم واسم پی ام دادی...
دمت قیژژژژژژژ
منم حال کردم از دزدی که کردم
آغوش امن؟
فرشته؟
نشنوم دیگه ها!! (عصبانی)
انسان از تنهایی زاده میشه نه از آغوش امن مامانش
از بغل مامانت فقط به روزمرگی سرازیر میشی
the Wall پینک فلوید رو ببین.
دیگه نشنوم ها!! (خیلی عصبانی)
الان دعوام کردی؟
بذار اول اون فیلم رو ببینم بعد راجع به این موضوع با هم صحبت میکنیم 
اما اگه از روزمرگی بخوای به آغوش مامانت پناه ببری چی؟؟؟!!!۱
تو چت شده دختر؟؟؟چرا انقدر غمگینی ؟؟
ببین کی اینجاست...فکر کردم دیگه نمیای...واقعا خیلی بی معرفتی ها.....من غمگین نیستم عزیزم...اما چون اینجا فقط اون لحظه ها رو ثبت میکنم اینجور به نظر میاد غمگینم...اما نیستم...خوشحالم باز میای...به زودی بهت سر میزنم :*
الان پست رمزدار نوشتی منظورت اینه که به ما چه؟؟؟؟
نه سحر جون..این جزء خاطراتم هست که به جای دفترم اینجا نوشتم و فکر نکنم زیاد برای بقیه جالب باشه :***
آغوش مادرت تجسم عینی روزمرگیه
باید راجع بهش بحث کنیم :) اینجوری فایده نداره :***