خب تعطیلی اینجا زیاد طول نکشید گویا!!
به قول دامون انگار محکومیم به اینجا نوشتن و عریان شدن در برابر دید همه....
محکوم خود خواسته! (تعبیرهای زیبات چاره ای جز استفاده برام نمیذارن دامون!)
الان پرم از حرف....و نمیدونم باید چطور از آموخته هام بگم در این مدت...
گاهی فکر میکنم بین آدم های دور و برم خیلی غریبه ام....خیلی...نمیدونم من در فهموندن مشکل دارم یا اون ها در فهمیدن....بین من و اونها ها یه فاصله ی عظیم هست که انگار هیچ وقت خیال کم شدن ندارد!
امروز از اون روزهایی بود که آدمها نفهمیدند و گذشتند....من هم اصراری بر فهموندن نکردم....و میگذرم...نه به خاطر اینکه نمیخوام تلاش کنم... نه....فقط و فقط به خاطر اینکه کاری که من دلیلش رو بفهمونم برای خودم ارزشی ندارد!خودخواهم ؟میدونم!
خسته ام...خسته ام از ثابت کردن خودم و احساسم به بقیه...
و الان به طرز وحشتناکی آرومم!!
دیگر نیازی به اثبات نیست....
معتاد که شدی به روسپیگری ذهن دیگه از دست رفتی دختر!
از دست رفتی...
فاصله ات رو بیشتر کن
بتاز و نترس
نیازی نیست به اثبات
دورتر که شدی. خیلی خیلی دورتر کوچک میشی نقطه میشی محو میشی و اونوقت یه کهکشان آسمون آبی داری برای پرواز کردن و غوطه خوردن در زندگی
زندگی واقعی
روسپیگری ذهن...مرسی عجب تعبیری!!!همینطور دارم برای خودم تکرارش میکنم...میدونی من فکر میکنم ماهیتش روسپیگری نیست...اما دید مردم ما بهش این هست...خیلی جالب بود!
آره من مدتی هست از دست رفتم....همون دنیای جدید که خبر داری...
کامنتت رو خیلی دوست داشتم....برای اینکه جزء معدود کسانی هستی که عجیب نگاهم نمیکنی...از حرفام تعجب نمیکنی...نیازی نیست بهت چیزی رو ثابت کنم...آخر قصه خیلی قشنگ بود...باز هم مرسی که هستی :*******
روسپیگری ذهن برای من هم تعبیر قشنگی بود...
:)
بیهوده است که بخوای احساست رو ثابت کنی،
هیچ کس تا خودش بهت نزدیک نشه نمیتونه درک کنه
دقیقا مشکل همین نزدیکی هست!!!