تولد دوباره

دیروز همین وقتها بود که مایوسانه داشتم به نیستی فکر میکردم!به نبودن!


میدانستم آن روز که ننویسم یعنی برای همیشه نیستم!!ولی حالا هجوم کلمات نشان از بودنم میدهد...


حالا انگار کسی عشق آورده است و مهری ٬تا گرم سازد سستی و انجماد زمستان روحم را...


انگار کسی... بر قفل گره خورده بر لبهایم هزاران واژه آوردست..... 


و آغوشی که راز خستگی را خوب میدانست....


برای نیمه شبهایم هزاران چشمک وماهی به رنگ نور...


برای فردایی که نام دیگر امروز و دیروز است ٬سبدهایی پر از آرامش و احساس ...


و دستانی که میفهمید نوازش را...


وچشمانی که هنوز خیسند از نگاهی گرم....


و قلبی که میفهمید معنی دلدادگی را....


بهانه های ساده ی خوش بختی


چه کودکانه خوشحالم میکنند....


برای من و تولدی دوباره همین کافیست!!

نظرات 6 + ارسال نظر
Ξ T Ξ Я N ∆ L یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

«میدانستم آن روز که ننویسم یعنی برای همیشه نیستم!!ولی حالا هجوم کلمات نشان از بودنم میدهد...»
عجیب حس آشنایی دارد!
تو در خود حرف هایی داری که افول نخواهی کرد ... حالا ببین!

باور دارم...مگر اینکه نخواهم!!

Ξ T Ξ Я N ∆ L یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

واقعا لذت می برم انقدر رو خوندن نوشته هام صبر و حوصله به خرج میدی ... حالا از کجا میدونم بماند.

واقعا از کجا میدونی؟؟؟؟؟

Ξ T Ξ Я N ∆ L دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ق.ظ http://eternal.blogsky.com

به هر حال ... یکی تو، یکیم لونا که اونو دیگه تابلو میدونم.
و حتی کوریون و تک و توک ...
البته در نظرات کسی جمله ای بنویسد تا ته قضیه را خواهم خواند ولی چیزهای دیگر هم هست.
به هر حال واقعا متشکرم از این اهمیت که به نوشته های من نشون میدین.
و راستش واقعا دلم میگیره وقتی کسی رو می فهمم فقط چند خط خونده و نظر داده!
اما ... اینجوریه دیگه ... همیشه هست!
شایدم من زیادی حساسم که میگیره دله!

:) بارها گفتم نیازی به تشکر نیست...نوشته هات اونقدر به حسم نزدیکند که بعضی وقتها حتی نمیتونم براشون نظری بذارم!!!انگار خودم نوشتم و منتظر نظرات بقیه میمونم...

حساسیت زیباست....حتی اگه همه بگن نیست!!

ی دوست دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:45 ب.ظ

خواستم به خودتون بگم که منم گویی سالهاست مخاطب نوشته هایتان را می شناسم.

بهانه های ساده خوشبختی
چه کودکانه خوشحالم میکنند.

:) ی دوست عزیز گمانم تو همان کسی باشی که گویی سالهاست میشناسمت!!اگر اینطور باشد به اینجا خوش آمدی!!

یه نفر دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ب.ظ

همه یا علی گفتند و عشق آغاز شد
ما علی علی گفتیم و خندیدیم
خندیدیم و خندیدیم و کباب خوران و سیگار کشان پودر پنیسیلین بر دستانمان پاشیدیم و خیره به تسبیح و گردنبند دستان یگدیگر را هی فشراندیم هی فشراندیم
و غروب را به سر اوردیم و علی علی گفتیم
علی علی گفتیم و طلوعمان را با نگاه و روزمان را با صدا و قلبمان را با ندا پیوند دادیم و باز هم علی علی گویان .....

پ ن:
با تشکر از حاج محسن نامجو و درود بر روح ذکریای رازی

راحتم!!!

ی دوست سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 ب.ظ

بله همونم.ممنونم من زیاد اینجا اومدم فقط زیاد نظر نمیدم چون از دل من گویی خبر داری و مینگاری

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد