این روزها عجیب دلم چیزی میخواهد که نمیدانم چیست!!!
اتاقم بوی کسالت میدهد...و من بدجور به این بو ویار دارم!!!
بازهم نزاییدن!!!شاید اصولا نطفه ای شکل نگرفته...شاید هم من کلا استعداد زاییدن ندارم!!
دارم کم کم فکر میکنم که به جای درد کشیدن، درد نکشم!!!
بهتر است پناه ببرم به ورق پاره های دفترم و آنجا آنقدر بزایم که بمیرم!!مثل قبل!!و با چروک های خیسش هر بار که مرورش میکنم چه حالی که نکنم!!!
پ.ن :کم کم باید در اینجا رو ببندم!!!
یادت نره که تو با ارزش ترین موجود روی زمینی
مرسی اینو میدونم!!حسم رو متوجه نشدی!!
خستـــه ام از حال و از آینـــده ماضی کن مرا
زیبا بود!!
اینا واسه شما معنی خاصی نداره؟؟؟
علی علی علی علی
عجب خریم من این که مهدیه
مهدی مهدی مهدی مهدی
:))))))))))))))))
دیوونه ی من!!اینجا باید راجع به متن نظر بدی!!
ذاتش همین است ... بی انصاف!
بی انصاف!
... اه ...
واقعا بی انصاف....
این کامنت یه نفر خیلی برام خاطره داره!
سر کلاسای دانشگاه چه اتفاقایی که میفته ... حالا ... بگذریم.
لبخندی بود بر لب هامان
اگه ماجراش رو بدونی از خنده کبود میشی..... :))))
کبود عینی هستیم!
:))
سلام. خوبی . نوشته ات خیلی خوب بود. واقعا همینه اینکه از خودت به نوشته هات پناه ببری. تا شاید زایشی باشد دوباره در متن.
خوش باشی.
سلام ٬ممنون.من هم به همین امیدم!!