کاملا بدون شرح!!!!


برای دانلود اینجا کلیک کنید.




شب بی من Lyrics


شب بی من بودنت خوش ، شعله ی خاموش دل کش

آخرین معجزه من ، شب بی من بودنت خوش

شب بی من بودنت خوش

من به خواستنت دچار و ، تو به مرگ کوچه سر خوش
رد پات مونده رو قلبم ، شب بی من رفتنت خوش


تا سقوط سایه هامون ، یه افق منظره راهه
پشت رویای من و تو ، باد وحشی تکیه گاهه

یه طرف کابوس عشق و ، یه طرف بهت همیشه
هر چی ابره خون چکیدست ، تو چشام خلاصه میشه

من به خواستنت دچار و ، تو به مرگ کوچه سر خوش
رد پات مونده رو قلبم ، شب بی من رفتنت خوش

جاده ها دل نگرانن ، که تو بر گردی دوباره
انگار این جهان به جز تو ، حرف تازه ای نداره

بعد تو تنها بیادت همه شب هام سپری شد
هر چی خوندم و نوشتم قصه ی دربه دری شد

من به خواستنت دچار و ، تو به مرگ کوچه سر خوش
رد پات مونده رو قلبم ، شب بی من رفتنت خوش



من به بی تویی دچار و ، تو به مرگ کوچه سر خوش
رد پات مونده رو قلبم ، شب بی من رفتنت خوش

شب بی من رفتنت خوش



.........


اپیزود یک :


سکوت مطلق.....


اپیزود دو :


خیابان های قم ....

زنان یکسره چادر مشکی به تن دارند...اینجا بیش از هر نقطه دیگری که تا کنون دیده ام ترس در نگاه زنان فریاد میکند...ترس از گناه....زنانگی هایشان را میپوشانند...شاید مورد بخشش واقع شوند...


در گوشم تکرار می شود...

من زن ایرانی...وحشت از زیبایی....در نمد پیچیده...بی صدا خندیده...


اپیزود سه :


یکی از بیمارستان های قم.....


مردی ۴۵ ساله با برگه ی آزمایش بارداری وارد میشود....

نتیجه آزمایش : مثبت

سن مادر :۱۵سال

نسبت مرد : همسر


دخترک چند ماهی میشد که عادت ماهیانه اش شروع شده بود...احساس تهوع میکنم و از اتاق معاینه فرار میکنم....


اپیزود چهار :


همان بیمارستان....

زن با صورتی آبله ای و بسیار زشت وارد میشود....مرد پشت سرش وارد میشود...گمان کنم ۱ماهی میشود که رنگ حمام به خود ندیده...سعی میکنم نفس نکشم....

زن :دلم درد میکنه...هروقت نزدیکی دارم دل درد میگیرم....

مرد بیرون میرود تا زنش را معاینه کنند...

زن گریه کنان : خانم دکتر نکند ایدز گرفته باشم؟!شوهرم یک زن دیگر را صیغه کرده ...

در حالیکه دکتر مشغول نوشتن نسخه است سعی میکنم زن دیگر را تجسم کنم...باز با حالت تهوع خارج میشوم....


اپیزود پنج :


اتوبان قم-تهران.....


با سرعت ۱۴۰ حرکت میکنم...


پ ن :

تا حد مرگ سرما خوردم....تب و سرفه هم سعی کردن چیزی کم نذارن...الان چه وقت سرما خوردن بود آخه؟؟!!

خواهرم بعد از مدت ها از کانادا میاد....و خانواده ی من بعد از مدت ها همه کنار هم جمع میشن...تمام آدمهایی که به داشتنشون افتخار میکنم....


و من این روزهای تنهاییم به طور باور نکردنی احساس خوشبختی میکنم....






روزی که فهمیدم اینجا به روسپیگری ذهن مشغولم ...نمیدونستم یه روسپی هیچوقت نمیتونه کارش رو کنار بگذاره!!! اما حالا که هی تصمیم میگیرم دور شم از این فضا ... میبینم بی فایده اس!!من مثل همان روسپی که در عریان شدن غرق شده ٬غرق شدم در این واژه ها...و تلاش برای دور شدن و دور ماندن هم احمقانه به نظر میاد چون هرچی بیشتر دست و پا بزنم بیشتر فرو میرم...


این روزها عجیبترین روزهای زندگیمه...روزهایی که مطلقا رها هستم... از همه چیز... و آرامش عظیمی دارم که فقط و فقط من رو وادار به سکوت و تفکر میکنه...تفکر به آینده ای که بیشتر از همیشه روشن میبینمش....و اون نقطه های اوجی که باید ٬باید ٬باید برسم به اون ها....


این روزها تنهایی رو تجربه میکنم.....از این لحظه ها لذت خاصی میبرم...حس رهایی در خلا!خلا مطلق!اما این خلا کاملا برام روشنه!

خلا روشن!تضاد جالبیه!


این روزها مطمئن شدم تنهایی بهتر از شریک شدن بهترین لحظه های عمر با عشقهای خیابونی...اینترنتی... یا به قول نامجو عشق های ۱۵سانتیه....


این روزها بیشتر از هر وقت دیگه لذت میبرم از خودم...از چیزی که هستم...


من آماده ی پروازم.