مردونگی ِ بعضی مردها فقط به چیزیه که ازشون آویزونه و به بزرگیش هم افتخار میکنن!!!!


پ ن : تو که نیستی دستهام بدجوری بهانه ات رو میگیرن...پس کی فردا میشه؟؟!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بالاخره قراری رو که با خودم گذاشته بودم عملی کردم .... طعم پیچیده ای رو مزه مزه میکنم...طعمی که در عین لذت بخشی برام تلخه و پیچیدگی و تضادهاش کاملا گیج و سر در گمم کرده...


کار با معلولین ذهنی به صورت داوطلبانه....


میدونم چیزهای زیادی برای یاد گرفتن داره...میدونم باید اونجا شخصیتی داشته باشم که تا حالا هیچ آدم سالمی از من ندیده....میدونم باید قوی باشم....بغض نکنم وقتی به معلولی غذا می دهم و اون تمام غذا رو روی لباسم میریزه...اشک توی چشمام جمع نشه وقتی اونجا ...اون آدم های سرشار از احساسات کودکانه ...بهم میگن تو چقدر مهربونی....

نمیدونم چرا دارم این کار رو میکنم....اما همش احساس میکنم مدیونم...مدیون ِ کی نمیدونم...


از اینکه در بین اونهام خوشحالم!





از لحظه ای که رها شدم در خلاء مطلقم...


مثل ِ نطفه ای که تازه شکل گرفته و معلق در جایی شناور است...


منتظرم.....منتظر ِ دنیای جدیدم بعد از تولد...

کاش این بار به نشانه ی مردانگی (!) چیزی در جلو داشته باشم...اینجوری شاید دنیا برایم قابل تحمل تر باشد....