من در این لحظه تصمیمی را گرفتم که مدت ها شهامت گرفتنش را نداشتم....گذشتن از سرابی که میدانستم وهم است اما باز هم میدویدم...


الان حس کسی را دارم که زیر آب شنا میکند....تمام صحنه ها آرام شده اند و..... صدای سنگین سکوت ....رها شدن ...رها شدن ....رها شدن در خلا مطلق...بی وزنی...درست مثل زمان قبل از شکل گرفتن نطفه....


پ ن : بابا...دستان خشنت که نرم ترین تکیه گاه زندگیمه همیشه بالای سرم باشه....

پر از حس خوبم....در عین ت -خ - م - ی ترین دردی که در حساس ترین شرایط تمام بدنم را کرخت کرده....


خدای مرد من٬ میخندی؟؟