خانه عناوین مطالب تماس با من

خاکستری سرد زمین....

خاکستری سرد زمین....

روزانه‌ها

همه
  • محک موسسه حمایت از کودکان سرطانی

پیوندها

  • پرواز شامگاهی درناها...
  • ترلان
  • دهان پاره
  • روزهای کوتاه پاییزی...
  • اکسید
  • هیچ کس
  • ریحانه
  • سلامت روان(سایت روانشناسی)
  • همیشه بهار
  • نوشتنیها
  • فلسفه های سگی یک فیلسوف افسرده
  • پرواز سایه ها

دسته‌ها

  • یادداشتهای من 150
  • برگرفته ها 4
  • شخصی 15

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • بازگشت
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • مرداد 1390 10
  • تیر 1390 1
  • اردیبهشت 1390 4
  • فروردین 1390 5
  • اسفند 1389 6
  • بهمن 1389 7
  • دی 1389 8
  • آذر 1389 26
  • آبان 1389 17
  • مهر 1389 8
  • شهریور 1389 12
  • مرداد 1389 11
  • تیر 1389 7
  • خرداد 1389 9
  • اردیبهشت 1389 19
  • فروردین 1389 9
  • اسفند 1388 11
  • بهمن 1388 5

آمار : 61943 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • تولد دوباره یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 22:52
    دیروز همین وقتها بود که مایوسانه داشتم به نیستی فکر میکردم!به نبودن! میدانستم آن روز که ننویسم یعنی برای همیشه نیستم!!ولی حالا هجوم کلمات نشان از بودنم میدهد... حالا انگار کسی عشق آورده است و مهری ٬تا گرم سازد سستی و انجماد زمستان روحم را... انگار کسی... بر قفل گره خورده بر لبهایم هزاران واژه آوردست..... و آغوشی که...
  • .... شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 21:57
    این روزها عجیب دلم چیزی میخواهد که نمیدانم چیست!!! اتاقم بوی کسالت میدهد...و من بدجور به این بو ویار دارم!!! بازهم نزاییدن!!!شاید اصولا نطفه ای شکل نگرفته...شاید هم من کلا استعداد زاییدن ندارم!! دارم کم کم فکر میکنم که به جای درد کشیدن، درد نکشم!!! بهتر است پناه ببرم به ورق پاره های دفترم و آنجا آنقدر بزایم که...
  • ۶۰ دقیقه.... پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 12:52
    فقط ۶۰ دقیقه طول کشید تا بفهمم وجود نداری..... اصلا از اول هم نبودی... هیچ دقت کرده ای چقدر نبودن خوب است!!؟؟
  • خالی دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 21:00
    دلم یک شیشه absolute میخواهد + یک پاکت سیگار +صدای شاملو و دیگر هیچ!! نمیدانم چرا اینقدر از همه چیز خالیم!!خالیه خالی... حتی آبستن هم نمیشوم که نزایم!! حتی حس مرگی که مرموزانه قلقلکم میداد هم رفت!!
  • برای تو،برای خودم! شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 23:33
    ستاره ها هرگز نمیمیرند...حتی اگه تیره ترین شب ها از راه برسه...حتی اگر تو خواب باشی و اون ها رو نبینی...حتی اگر فرسنگها از اون فاصله داشته باشی..ستاره ی من همیشه در ذهن من روشن است ومیتابد... دیشب باز هم دلم هوای تو رو کرده بود...اون که میشد باهاش حرف زد...تو چشماش نگاه کرد....و برای پریدن ازش اجازه نگرفت..... یه دوست...
  • کاملا بی عنوان! جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 20:59
    بی حوصله ام... مثل کودکی که مادرش اجازه ی دوچرخه سواری در کوچه را به او نمیدهد.... ...
  • !!! چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1389 11:28
    از پله های نردبان یکی یکی بالا میروم...پله به پله...وقتی به انتها میرسم با پایم هل میدهم نردبان را...و قورت میدهم تمام قراردادهایی را که آموخته ام....و با شیطنت همیشگی میخندم....
  • اینجا ۴شنبه بازار است.... جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 23:14
    اینجا ۴شنبه بازار است.... مثل جوجه اردکی دنبال پدر میدوم تا حداقل سایه اش را گم نکنم...خودش را که نمیبینم... اینجا ۴شنبه بازار است.... در ازدحام آدم ها و بوی ماهی و خون سرگیجه میگیرم... ماهی....ماهی تازه....داد میکشد در گوشم.... اینجا مردان با شکمان گنده و نگاه های هوس آلود و دهان آب افتاده خود را به من میکشند و دود...
  • شب شراب یا بامداد خمار!! پنج‌شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1389 21:23
    چه کودکانه شب شراب را در آغوش کشیدم و به بامداد خمارش خندیدم...خندیدم ...خندیدم....که هیچوقت فکر نکردم خماری را چه به ترسویی چون من!! باز زور میزنم...زور میزنم...زور میزنم .....و نمیزایم... چرا هروقت نوزاد من نه ماهه میشود نمیتوانم بزایم؟؟ میمیرد.....مرده است... با این نوزادان مرده که هیچوقت نفهمیدم کی نطفه شان شکل...
  • روزانه!! جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 01:25
    لحظه ی تحویل سال نزدیک است... و من نمیدانم چرا مثل ماهی قرمز تنگ بلورمان در لحظه ی تحویل سال ٬ هی در محفظه ی بسته ی ذهنم اینور و آن ور میروم و گاه گاهی هم محکم به اطراف میخورم!!! اینجا پر شده از بوهای مختلف که تداخلشان لذتی برایم ندارد .... بوی بهار نارنج شیراز اذیتم میکند...احساس میکنم اگر عزراییل بویی بدهد قطعا بوی...
  • پوزخند.... یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 22:18
    ساده لوحی را با شوق و لذتی غریب سر کشیدم.... تا ته ه ه ه ه ه ه ه ه ه... خوشمزس..... مخصوصا وقتی که بوی تعفن ندهی.....
  • خورده آدم! شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 02:51
    میشکنم و صدای خورد شدنم گوشم را کر میکند...و مدام همه چیز تکرار میشود در گوشم...وحشت میکنم از نگاه کردن به تکه های شخصیتم...اصالتم....سادگی و پاکی معصومانه ام...... هر تکه اش به سمتی پرتاب میشود ..... من قدرت جمع کردنش را ندارم..... چه کسی حق را قسمت میکند؟؟؟به راستی که چه ظالمانه ....
  • روز زن! سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 21:36
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اگر به خانه ی من آمدی برایم مداد بیاور.... مداد سـیــاه .... می خواهم روی چهـــره ام خـط بکشـم تا به جــــرم زیبایی در قـــــفس نیفتم !!!!. یک ضربـــدر هم روی قلبـــم تا به هوس هم نیفتم ! یک مداد پاک کن بده برای محـو لـب ها .... نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان ، سیاهم کند !...
  • ۱۵ اسفند.... شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 20:28
    ۳سال گذشت...به راحتی همین جمله نه... راحت نبود... فکر اینکه تقریبا چیزی از جسمت نمونده میترسونتم... میدونی که هنوز باورم نمیشه... تو فقط 20 سالت بود.... منم 20سالم بود... من آرزو داشتم فارغ التحصیل شم..تو هم همینطور... من آرزو داشتم عروس شم...تو هم همینطور... من آرزو داشتم مادر شم....تو هم همینطور ... من خیلی آرزوها...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 15:31
    این عکس برام ایمیل شده بود با عنوان عکس منتخب ماه.... میدونی کوچولو این عنوان خیلی ظالمانه هست..میدونم... میدونی باید خیلی زودتر از اینها به این کلمه ی 3حرفی لعنتی عادت میکردی... درست وقتیکه تو رو ناخواسته از محل زندگی 9 ماهه ات که فقط سکوت مطلق بود وارد این دنیای جدید کردن باید عادت میکردی کوچولو..... میدونی ....خودم...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 18:15
    دنیا برام شده مثل پرده ی سینما...من جزو خیمه شب بازیهای چینی شده ام که سایه هایی هستند روی پرده...من فقط با سایه ها نشست و برخاست دارم.....
  • باز هم گاندی یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 12:23
    دیدگاه زیبای گاندی: 7 مورد خطرناک! از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند: 1-ثروت، بدون زحمت 2-لذت، بدون وجدان 3-دانش، بدون شخصیت 4-تجارت، بدون اخلاق 5-علم، بدون انسانیت 6-عبادت، بدون ایثار 7-سیاست، بدون شرافت این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد. به...
  • کلاغ قصه ی من به خونه اش رسید!!!! شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 23:51
  • من؟؟؟ جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 17:32
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA داشتم پست های قبلی رو میخوندم...احساس میکنم نویسنده اش رو نمیشناسم!!!از این همه نوسانات احساسم تعجب میکنم...نمودار احساسیم سینوسی شده،حالا هم که چند روزه نزولی.... این من نیستم!!!اینکه نمیتونم دلیلش رو پیدا کنم داره اذیتم میکنه.... خیلی وقته منتظرم یکی بپرسه چته..... خیلی...
  • تهوع پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 13:39
    امروز صبح که از خواب بیدار شدم یک حس خاص داشتم که خودم هم دقیقا نمیدونم چه حسیه...مامان داره با صدای بلند تلویزیون نگاه میکنه و من بعد از هر جمله که مینویسم اینجا ،غرق میشم در جملاتی آشنا...همون برنامه های روانشناسی همیشگی که من هنوز نفهمیدم چرا بعد از این همه نگاه کردن به این برنامه ها و خوندن اون همه کتاب و تحصیلات...
  • دیروز..... دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 15:07
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA باز آماده ی نوشتن شدم و باز ذهنم از همه چیز خالی شد...این فراموشی ناگهانی رو دوست دارم اما نمیدونم چرا وقتی بهش نیاز دارم نه تنها سراغم نمیاد،بر عکس همه چیز با تمام جزییات برام مرور میشه!!! دیروز روز valentine بود...یه روز متفاوت با سالهای قبل...یادمه پارسال همین روز کلاس...
  • بی مخاطب! دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 13:19
    تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که آب می شود دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که مهو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می...
  • بی عنوان! جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 15:04
    امروز صبح که بیدار شدم فکر کردم تمام اتفاقات دیشب و تولد وبلاگمو خواب دیدم...تا دوباره نیومدم اینجا باورم نشد که این کارو کردم!!!نمیدونم چی باعث شد که وارد اینجا شم و خصوصیترین لحظات زندگیمو با آدمهایی قسمت کنم که مطمئن نیستم احساسمو درک کنن!!شاید تشویق یه دوست...شاید یه حس کودکانه برای اعلام وجود ...شاید اثبات احساسم...
  • قسمتی ازدست نوشته‌های مهاتماگاندی جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 03:29
    به یاد داشته باش من می ‌توانم خوب،بد،خائن،وفادار،فرشته ‌خو یاشیطان صفت باشم من می توانم تو را دوست داشته یااز تو متنفرباشم، من می توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم، چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است و توهم به یاد داشته باش من نباید چیزى باشم که تو می خواهى ، من را خودم از خودم ساخته ام، تو را دیگرى باید...
  • تولد اوراق کهنه ی دفتر من!!! جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 03:03
    نمیدونم چه جوری باید شروع کنم!!!اوراق کهنه ی دفتر من،امشب ساعت 2:10 متولد شد...فقط میتونم بگم :تولدت مبارک...نمیدونم ورود به این دنیای مجازی رو دوست خواهی داشت یا نه!!!اما اگر تو زاییده ی افکار منی،من هم مثل همه ی مادر ها برای وارد کردن تو به دنیایی که نمیشناسیش از تو اجازه نمیگیرم!!!
  • 175
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • صفحه 6