روزی که فهمیدم اینجا به روسپیگری ذهن مشغولم ...نمیدونستم یه روسپی هیچوقت نمیتونه کارش رو کنار بگذاره!!! اما حالا که هی تصمیم میگیرم دور شم از این فضا ... میبینم بی فایده اس!!من مثل همان روسپی که در عریان شدن غرق شده ٬غرق شدم در این واژه ها...و تلاش برای دور شدن و دور ماندن هم احمقانه به نظر میاد چون هرچی بیشتر دست و پا بزنم بیشتر فرو میرم...


این روزها عجیبترین روزهای زندگیمه...روزهایی که مطلقا رها هستم... از همه چیز... و آرامش عظیمی دارم که فقط و فقط من رو وادار به سکوت و تفکر میکنه...تفکر به آینده ای که بیشتر از همیشه روشن میبینمش....و اون نقطه های اوجی که باید ٬باید ٬باید برسم به اون ها....


این روزها تنهایی رو تجربه میکنم.....از این لحظه ها لذت خاصی میبرم...حس رهایی در خلا!خلا مطلق!اما این خلا کاملا برام روشنه!

خلا روشن!تضاد جالبیه!


این روزها مطمئن شدم تنهایی بهتر از شریک شدن بهترین لحظه های عمر با عشقهای خیابونی...اینترنتی... یا به قول نامجو عشق های ۱۵سانتیه....


این روزها بیشتر از هر وقت دیگه لذت میبرم از خودم...از چیزی که هستم...


من آماده ی پروازم.





نظرات 1 + ارسال نظر
DUMMY جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ب.ظ http://oxo.blogsky.com

میبینم که بلاخره طاقت نیاوردیو برگشتی.

خوش برگشتی*

اما چرا فکر کردی به روسپیگری ذهن مشغولی..؟

آرررررررره....دیدی بالاخره....؟؟؟مرسی :)

جریان داره .برات توضیح میدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد