( رفتارهای غیر قابل انتظار معمولا از طرف کسانی که انتظار نداری بوقوع می پیونده! )
اون روز که این جمله رو از یه دوست شنیدم فکر میکردم که فقط شامل رفتارهایی میشه که ما رو ناراحت میکنه و آدمهایی که خیلی خیلی به ما نزدیکند باعث این رفتارها میشوند....
اما امروز همون دوست رفتار غیر قابل انتظاری رو انجام داد که من فهمیدم آدمهایی در اطراف ما حضور دارند که شاید حضورشون رو لمس نکنی ٬و شاید هیچوقت اون ها رو ندیده باشی....اما با محبت هاشون لبخند رو به لبهات میارن و باعث میشن حتی برای لحظات کوتاه حس کنی که هنوز زندگی زیبایی های خاصی داره...
این قالب زیبا نتیجه ی تلاش دوست عزیزم مثل هیچ کس هست که میدونم کلی وقت گذاشته تا این قالب رو درست کنه و من هم راهی برای جبران محبتش ندارم جز اینکه اینجا ازش تشکر کنم و بگم خوشحالم که هستی و در تک تک روزهای نوشتنم من رو همراهی میکنی
تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصتهای زمان حال بهره مند گردیم.
-این متن برام میل شده بود...از تکرارش اینجا هدف خاصی داشتم....اینکه یادم نره که برای بهره مندی از فرصتهام باید فرایند دردناکی رو متحمل شم...و اون رها شدنه... :)
بالاخره تهران....
و من زندگی جدیدی رو شروع کردم که خودم انتخابش کردم...
از این که اینجام خوشحالم...فقط و فقط به یک دلیل...اونم اینه که من بودم که این راه رو انتخاب کردم و به قول دامون باید مسؤلیت انتخابم رو به عهده بگیرم....
اینجا نیاز به یه تحول اساسی داشت....مثل ِ درون ِ من...برای همین از قالب شروع کردم ....(مرسی از مثل هیچ کس ِ عزیز برای کمک)
خیلی حرف ها برای گفتن دارم....میام به زودی
کم کم وسائلم رو جمع میکنم ...برای نقل مکان به شهر دود و نزاع برای بقا....شهر حرکت و حرکت...غم مبهمی دارم...نه اینکه علاقه ای به شیراز داشته باشم ..نه...دیر یا زود برای ترک ایران مجبور به ترک اینجا بودم...اما حالا انگار در کوچه پس کوچه های اینجا تکه تکه های خودم رو جا گذاشتم...همراه هر خاطره بچگی هایم ٬ نوجوانیم ٬ جوانیم...همه رو اینجا میگذارم ...و با یه کیف مدارک و یک چمدان لباس اینجا رو ترک میکنم....
خسته ام...خیلی زیاد.