( رفتارهای غیر قابل انتظار معمولا از طرف کسانی که انتظار نداری بوقوع می پیونده! )

اون روز که این جمله رو از یه دوست شنیدم فکر میکردم که فقط شامل رفتارهایی میشه که ما رو ناراحت میکنه و آدمهایی که خیلی خیلی به ما نزدیکند باعث این رفتارها میشوند....


اما امروز همون دوست رفتار غیر قابل انتظاری رو انجام داد که من فهمیدم آدمهایی در اطراف ما حضور دارند که شاید حضورشون رو لمس نکنی ٬و شاید هیچوقت اون ها رو ندیده باشی....اما با محبت هاشون لبخند رو به لبهات میارن و باعث میشن حتی برای لحظات کوتاه حس کنی که هنوز زندگی زیبایی های خاصی داره...


این قالب زیبا نتیجه ی تلاش دوست عزیزم مثل هیچ کس هست که میدونم کلی وقت گذاشته تا این قالب رو درست کنه و من هم راهی برای جبران محبتش ندارم جز اینکه اینجا ازش تشکر کنم و بگم خوشحالم که هستی و در تک تک روزهای نوشتنم من رو همراهی میکنی




عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است
عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند.
ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد.
زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد:
چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند.
نوک بلندو تیزش خمیده و کند می شود
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به
سینه اش می چسببند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد.
در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد.
یاباید بمیرد و یا آن که فراینددردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد.
برای گذرانیدن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند.
در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود.
پس از کنده شدن نوکش ٬ عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ٬ سپس باید چنگال 4 پیش را از جای برکند.
زمانی که به جای چنگال های کنده شده ٬ چنگال های تازه ای در آیند ٬ آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند.
سرانجام ٬ پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد آغاز کرده ...
و 30 سال دیگر زندگی می کند.

چرا این دگرگونی ضروری است؟؟؟

بیشتر وقت ها برای بقا ٬ ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم.

گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی ٬ عادتهای کهنه و سنتهای گذشته رها شویم.

تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصتهای زمان حال بهره مند گردیم.


-این متن برام میل شده بود...از تکرارش اینجا هدف خاصی داشتم....اینکه یادم نره که برای بهره مندی از فرصتهام باید فرایند دردناکی رو متحمل شم...و اون رها شدنه...  :)

بالاخره تهران....


و من زندگی جدیدی رو شروع کردم که خودم انتخابش کردم...


از این که اینجام خوشحالم...فقط و فقط به یک دلیل...اونم اینه که من بودم که این راه رو انتخاب کردم و به قول دامون باید مسؤلیت انتخابم رو به عهده بگیرم....


اینجا نیاز به یه تحول اساسی داشت....مثل ِ درون ِ من...برای همین از قالب شروع کردم ....(مرسی از مثل هیچ کس ِ عزیز برای کمک)


خیلی حرف ها برای گفتن دارم....میام به زودی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.




کم کم وسائلم رو جمع میکنم ...برای نقل مکان به شهر دود و نزاع برای بقا....شهر حرکت و حرکت...غم مبهمی دارم...نه اینکه علاقه ای به شیراز داشته باشم ..نه...دیر یا زود برای ترک ایران مجبور به ترک اینجا بودم...اما حالا انگار در کوچه پس کوچه های اینجا تکه تکه های خودم رو جا گذاشتم...همراه هر خاطره بچگی هایم ٬ نوجوانیم ٬ جوانیم...همه رو اینجا میگذارم ...و با یه کیف مدارک و  یک چمدان لباس اینجا رو ترک میکنم....


خسته ام...خیلی زیاد.