یکی از مزیت های شب تا صبح بیدار بودن اینه که کلی زمان برای فکر کردن در آرامش و سکوت مطلق رو داری....مثل دیشب من....وقتی به خودم و این ۱ماه فکر میکنم تعجب میکنم!!!من و این همه ضعف؟؟!!
یه جمله هست که میگه
حالا من میگم وقتی یه احساس رو بر آب بنا کردی از ویران شدن و فرو ریختنش گریه نکن....
شاید خیلی چیزها برای گفتن داشته باشم...خیلی چیزها که ثابت کنم خیلی بیشتر از چیزی که بقیه فکر میکنن میدونم...اما واقعا گفتنش چه اهمیتی داره؟؟!!گفتنش به آدمهایی که از جنس من نیستند...و تقصیری ندارند اگر دنیای من رو نمیفهمند!! پس به قول دامون بهتره در آگاهی کسی دخالت نکرد و اجازه داد در دنیای خودشون با آدمهایی که مثل خودشون هستند خوش باشند....
جنگیدن برای رسیدن به سراب رو همین دیشب کنار گذاشتم...اون روزهای کابوس وار که بیهوده اشک میریختم برای سرابی که حالا به پوچی و نیستیش میخندم تموم شد....حالا حتی به اون خوشبختی کوتاه که الان مطمئنم یه وهم کودکانه بود یا یه خواب خوش میخندم....روزهایی که گذشت درسهای زیادی به من داد...اینکه خوشبختی حقیقی رو من خودم برای خودم میسازم...نه کس دیگه برای من...اینکه حقیقت عشق و دوست داشتن فراتر و مقدستر از چیزیه که من٬ مقدس شناختمش....و خیلی چیزهای دیگه که در عین تلخی برام شیرینند...تضاد عجیبیه..میدونم.... پشیمون نیستم...از هیچ لحظه ی گذشته...برای یاد گرفتن باید زمین خورد..باید دروغ شنید...باید آدمهای رنگارنگ با نقابهای رنگارنگ دید....این راهیه که من انتخاب کردم و باید در برابر اتفاقاتش صبور باشم...برای این بازی باید تاوان داد...من دادم !اما حالا من همون زن قدرتمندم....همون زن سرکش با زوایای ذهن بکر که هنوز هم راهی برای ورود به دنیاش وجود نداره...که اگر اینبار اشتباه کرد و بدون اثبات صداقت احساس دیگران زود رام شد٬ دیگه رام شدنی نیست ...
حالا اگر مبارزه ای باشه که حتما هست برای رسیدن به اون آینده طلاییه که همیشه آرزوش رو داشتم...من آماده ام!سرکش تر از همیشه!
؟؟؟
اما من هنوز زنده ام!
به به رفیق بی معرفت قدیمی....چه عجب از این طرفا؟؟؟ :)