کم کم وسائلم رو جمع میکنم ...برای نقل مکان به شهر دود و نزاع برای بقا....شهر حرکت و حرکت...غم مبهمی دارم...نه اینکه علاقه ای به شیراز داشته باشم ..نه...دیر یا زود برای ترک ایران مجبور به ترک اینجا بودم...اما حالا انگار در کوچه پس کوچه های اینجا تکه تکه های خودم رو جا گذاشتم...همراه هر خاطره بچگی هایم ٬ نوجوانیم ٬ جوانیم...همه رو اینجا میگذارم ...و با یه کیف مدارک و یک چمدان لباس اینجا رو ترک میکنم....
خسته ام...خیلی زیاد.
چه عالی ...
نمیدونستم تو هم تو فکرمهاجرت از ایرانی....
برام بیشتر از جزئیاتش بگو...
فکر کنم چند بار همین جا راجع به رفتن گفتم سحر..من به فکرش نیستم دیگه تقریبا داره کارهام درست میشه...امتحان زبان هم دارم....چی میخوای بدونی بگو برات توضیح بدم عزیزم.توی مسنجر هم هر وقت هستی اگه بگی میام :)
شاعر میگه این روزها همه به فکر مهاجرتن شما چطور؟
این جا گذاشتن تکه تکه های کودکی تو کوچه پس کوچه ها قابل درکه..
منم همین طور
مگه تو هم شهرت رو عوض کردی؟
میخوام بدونم چطوری اقدام کردی.
کدوم کشور میری
برای درسه یا کار
ازین جور سوالها
این روزها بدجوری تو نخ رفتنم...
هر وقت وقت داری بگو میام تو مسنجر
سحر جونم من چون دارم زبان میخونم فعلا خونه هستم.برا همین مثل تو محدودیت ندارم.هروقت میتونی بگو.
من امروز تا ساعت ۱۲ یه بند آنم.
آی دیم رو هم که داری؟