مدتی بود حس ِ کسی رو داشتم که توی خلا ء ِ مطلق رها شده و دست و پا میزنه.... از این حس ِ معلق بودن همیشه متنفر بودم...اما حالا...اون روزهای کابوس وار تموم شد...
گریه های بی پناه تموم شد...سخت بود اون لحظه ی کندن و جدا شدن....
اما هیچ سختی غیرممکن نیست....کافیه به همه ی ابعاد موضوع از همه جهت نگاه کنی...
من هم که دیگه اعتراف کردم تسلیمم...
و زندگی ِ جدید من از همین لحظه شروع میشه....
غلط کردی ی ی ی D-: *-:
بله!
از اونجایی که خیلی شخصی بود نمیشه نظر داد..
مرسی که میای..هرچی سعی میکنم شخصی نشه نمیشه...قلم هم با من لج میکنه.... :(
احتمالن مشکل از قلمه، میگم زین بعد با خودکار بنویس حله..
..
ولی در کل هرکسی اختیار داره اونطور که میخواد بنویسه
یا مشکل از قلمه یا من :) فکر خوبیه با خودکار مینویسم...مرسی
webloge ghashangi darin kash vaght dashtam hameye mataleb ro mkhundam vali unayiam ke khundam jaleb budan bazam sar mizanam
مرسی دوست عزیز..خوشحال میشم باز هم ببینمت :)