امشب از اون شبهایی هست که بغض رهام نمیکنه و هی گوشه و کنار خستگی و افسردگی چشمهام دنبال راه ِ گریزی میگرده که بی دغدغه فرو بریزه و من یک جورهایی که هنوز نفهمیدم چه جوری هست خاکش میکنم...درست پشت پلکهایم...انگار محکوم هست به نیستی و فنا...به دیده نشدن....به مدفون بودن.....انگار اینجوری خیلی قدرتمندتر به نظر میرسم....
این لحظه قدرت نمیخواهم... پر از نیازم...نیاز به فرو ریختن ....با صدای بلند....بی دغدغه....
بگذار به غرورم بر بخورد!!!!
نیاز آشناییست که همیشه در مقابلش مقاومت می کنیم، به خاطر قراردادهایی که خودمان ننوشتیمشان.
این یکی از نوشته های خوبت بود و بند دوم رو دوست داشتم..
دقیقا همینطوره.خودمون ننوشتیم..بهمون یاد دادن!!
مرسی
هیچ وقت نزار غرورت برای هیچ کس بشکنه
چون نابود میشی و هیچ کس ارزش نابودی تو رو نداره
امیر جان من دقیقا هیچوقت اینکار رو نمیکنم...منظورم از اون جمله خودم بودم...نه کس دیگه...و دقیقا با اینکه گفتی موافقم!
دانشجو که بودم یه استاد داشتیم خیلی با صفا بود
همیشه میگفت جوون بشاش تو غرورت...(شرمنده اون میگفت به من ربطی نداره....)
جمله ی جالبی بوده!!