امشب از اون شبهایی هست که بغض رهام نمیکنه و هی گوشه و کنار خستگی و افسردگی چشمهام دنبال راه ِ گریزی میگرده که بی دغدغه فرو بریزه و من یک جورهایی که هنوز نفهمیدم چه جوری هست خاکش میکنم...درست پشت پلکهایم...انگار محکوم هست به نیستی و فنا...به دیده نشدن....به مدفون بودن.....انگار اینجوری خیلی قدرتمندتر به نظر میرسم....


این لحظه قدرت نمیخواهم... پر از نیازم...نیاز به فرو ریختن ....با صدای بلند....بی دغدغه....


بگذار به غرورم بر بخورد!!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
مثل هیچکس چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ب.ظ http://paaeez.blogsky.com

نیاز آشناییست که همیشه در مقابلش مقاومت می کنیم، به خاطر قراردادهایی که خودمان ننوشتیمشان.

این یکی از نوشته های خوبت بود و بند دوم رو دوست داشتم..

دقیقا همینطوره.خودمون ننوشتیم..بهمون یاد دادن!!

مرسی

امیر پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ب.ظ http://www.yaghy2.blogsky.com

هیچ وقت نزار غرورت برای هیچ کس بشکنه
چون نابود میشی و هیچ کس ارزش نابودی تو رو نداره

امیر جان من دقیقا هیچوقت اینکار رو نمیکنم...منظورم از اون جمله خودم بودم...نه کس دیگه...و دقیقا با اینکه گفتی موافقم!

سحر شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ق.ظ http://saharri.blogsky.com

دانشجو که بودم یه استاد داشتیم خیلی با صفا بود
همیشه میگفت جوون بشاش تو غرورت...(شرمنده اون میگفت به من ربطی نداره....)

جمله ی جالبی بوده!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد