مداد رنگی هایم را آنقدر تراشیدم که چیزی برای فکر کردن نمانده...فقط مداد سیاه دارم که این روز ها زندگیم را رنگ میزند.... دفترم را هم مدتیست اینجا برگ برگ میکنم....
ما این بی حوصلگی را تا آنجا که یادم است میان چرخیدن ها و چرخیدن ها دور حیاط کوچکمان گم میکردیم هی میخوردیم زمین و بلند میشدیم هرچند زانوهامان "درد" میگرفت همشهری
دردش را به جان میخرم اگر حیاطی بیابم برای چرخیدن و هی چرخیدن و گم کردن بی حوصلگی.... ممنون از حضورت....
بگو دوچرخه : سیبیل بابات میچرخه.. اما من هر چی نگاه کردم سیبیل بابام هیچوقت نچرخید.. به جاش من چرخیدم انقدر چرخیدم تا به تو رسیدم که حالا دوچرخم برای من جا نداره.. سیبیل بابام اما هنوز سر جاش..
ممنون که اومدی... راستشو بخوای منظورت رو از این نوشته متوجه نشدم....
:-) بگو دوچرخه : سیبیل بابات میچرخه.. اما من هر چی نگاه کردم سیبیل بابام هیچوقت نچرخید..! به جاش من چرخیدم اینقده چرخیدم تا به اینجا رسیدم.. که حالا پاهام از رکابهای دوچرخم بزرگتره و موندم که چه جوری سوارش بشم..!
میگما : همین بی حوصلگی است که این طوری میشه که حال نداری درست بنویسیش که خواننده بنده خدا بفهمه چی نوشتی و سیاه کردی الکی اینجا رو.. تو چرخیم دیگه حالا هی میچرخیم .. هی میچرخیم..بی حوصله ..پا به رکاب .
اونایی که باید میفهمیدن ٬فهمیدن دوست عزیز!گرچه من مخاطب خاص ندارم اما شیوه ی نوشتنم باعث شده فقط بعضی ها متوجه عمق مطلب بشن!!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
همان شیون های قدیمی. ...
مثل جنون می غلتند روی ریتم ساده اشیا
چندان هم قدیمی نیست.....
سلام /رسیدن بخیر
مرسی از حضورت...
با مداد رنگی هایت بازی کن،
+
فقط یک دفتر لازمه
مداد رنگی هایم را آنقدر تراشیدم که چیزی برای فکر کردن نمانده...فقط مداد سیاه دارم که این روز ها زندگیم را رنگ میزند....
دفترم را هم مدتیست اینجا برگ برگ میکنم....
ما این بی حوصلگی را تا آنجا که یادم است میان چرخیدن ها و چرخیدن ها دور حیاط کوچکمان گم میکردیم هی میخوردیم زمین و بلند میشدیم هرچند زانوهامان "درد" میگرفت همشهری
دردش را به جان میخرم اگر حیاطی بیابم برای چرخیدن و هی چرخیدن و گم کردن بی حوصلگی....
ممنون از حضورت....
بگو دوچرخه :
سیبیل بابات میچرخه..
اما من هر چی نگاه کردم سیبیل بابام هیچوقت نچرخید..
به جاش من چرخیدم انقدر چرخیدم تا به تو رسیدم که حالا دوچرخم برای من جا نداره..
سیبیل بابام اما هنوز سر جاش..
ممنون که اومدی...
راستشو بخوای منظورت رو از این نوشته متوجه نشدم....
:-)
بگو دوچرخه :
سیبیل بابات میچرخه..
اما من هر چی نگاه کردم سیبیل بابام هیچوقت نچرخید..!
به جاش من چرخیدم اینقده چرخیدم تا به اینجا رسیدم..
که حالا پاهام از رکابهای دوچرخم بزرگتره و موندم که چه جوری سوارش بشم..!
میگما : همین بی حوصلگی است که این طوری میشه که حال نداری درست بنویسیش که خواننده بنده خدا بفهمه چی نوشتی و سیاه کردی الکی اینجا رو..
تو چرخیم دیگه حالا هی میچرخیم .. هی میچرخیم..بی حوصله ..پا به رکاب .
اونایی که باید میفهمیدن ٬فهمیدن دوست عزیز!گرچه من مخاطب خاص ندارم اما شیوه ی نوشتنم باعث شده فقط بعضی ها متوجه عمق مطلب بشن!!