اینجا ۴شنبه بازار است....
مثل جوجه اردکی دنبال پدر میدوم تا حداقل سایه اش را گم نکنم...خودش را که نمیبینم...
اینجا ۴شنبه بازار است....
در ازدحام آدم ها و بوی ماهی و خون سرگیجه میگیرم...
ماهی....ماهی تازه....داد میکشد در گوشم....
اینجا مردان با شکمان گنده و نگاه های هوس آلود و دهان آب افتاده خود را به من میکشند و دود سیگارهایشان را با افتخار به صورت من میزنند...و زنان با دندان های زرد و صورت های کنده شده میخندند....
در میان آن همه شلوغی موتور سواری سعی میکند خودش را از میان جمعیت عبور دهد...و هر از گاهی دسته ی موتور به این و آن میخورد...و با هر گازی که میدهد انبوهی از دوده به خورد مردم میدهد....از کنارم رد میشود و با افتادن در جویی پر از خون ماهی ....نگاه نمیکنم....
کودکی با بستنی رد میشود....دستانش را که به مخلوطی از آب بینی و بستنی آغشته است به مانتو ام میکشد...از عجز دندانهایم را به هم میفشرم....
اینجا ۴شنبه بازار است...
ماهی فروش به لهجه ی گیلکی چیزی میگوید....نمیفهمم...نمیفهمم...
شانه هایم را خم میکنم تا اندام هایم برجسته نباشد...روسری را کامل جلو می کشم ...
باید زن بودنم را پنهان کنم.....باید زن نباشم گویا....
از عصبانیت میخندم....میخندم ...میخندم و با زنان آنجا همراه میشوم...
اینجا ۴شنبه بازار است...
پدر می ایستد...و من با دلهره به امنیت سایه اش هجوم میبرم...
ایده این متن فوق العاده بود.
خیلی سعی کردم راجع بهش بنویسم، اما جرات نمی کنم.
نمی دونم چرا!
سخت نیست اما،
... واقعا کار من نیست.
شایدم روزی وقتش شد بنویسم.
جملاتت هیچ مشکل وزنی ندارند.
در کل، من پسندیدم.
salam
kheyli khosham omad o sabketo doust daram, oun faza ro ham man 100 bar lams kardam, khoob man ounjai hastam akhe, vali to ham kheyli hasasi mesle man, farghesh ine ke jensamon motafavate.
ba mehr
Armin / Aria
سلام.مرسی از حضورت.راجع به نوشته هام هم ممنون.البته توجه داشته باش همین که جنسمون فرق میکنه باعث میشه اونجا برام سخت تر باشه...باز هم ممنون