باز آماده ی نوشتن شدم و باز ذهنم از همه چیز خالی شد...این فراموشی ناگهانی رو دوست دارم اما نمیدونم چرا وقتی بهش نیاز دارم نه تنها سراغم نمیاد،بر عکس همه چیز با تمام جزییات برام مرور میشه!!!
دیروز روز valentine بود...یه روز متفاوت با سالهای قبل...یادمه پارسال همین روز کلاس زبان داشتم و وقتی برمیگشتم و زوج های خوشبخت یا حداقل به ظاهر خوشبختو میدیدم که با رزهای قرمز،شادو خندون دستای همو گرفته بودن سال قبلش برام مرور میشد که توی حافظیه ،زیر قشنگترین نم نم بارونی که تاحالا دیدم با کسی که حالا ۲ساله فقط قسمتی از برگهای دفتر خاطراتمو پر کرده این روز رو جشن گرفتیم!!!دیروز زشت ترین valentine زندگیم بود،هرچند با دخترعمو و دختر دایی هام خیلی خوش گذشت...کاش خاطره ای بود تا با حسرت مرور میکردم...کاش اشکی بود تا شر شر میریخت و آرومم میکرد..کاش غصه ای بود تا از نبودنش میخوردم...اما هرچی بود فقط بغض بود که قصد داشت خفه ام کنه.... دیروز حتی 2روز هم از یکی شدنمون نگذشته بود!!!!!دیروز آینه هم به من خندید!!! دیروز حتی خرسهای قرمز هم به من خندیدند!!!!دیروز همه به من خندیدند....حسم گفتنی نیست...برای اولین بار احساس میکنم چقدر ناتوانم....و الان میفهمم درد زاییدن یعنی چی!!!
سلام رفیق تو تنها نبودی تو روز ولنتاین منم داشتم از اینکه عشقم با یکی دیگه این روز رو جشن می گیره گریه میکردم من دیروز و امروز و فرداهای دیگر اتیش می گیرم و خاکستر میشم
رفیق ندیده ام کاش عشق من هم دیروزو با یکی دیگه جشن گرفته بود...فقط میگم حستو میفهمم!!
سلام عزیزم...منم خوشحالم که اینجام الان.امیدوارم خواندن همدیگه تداوم پیدا کنه...من فعلا لینک ات می کنم تا بخونمت.تو هم بیا..
سال نو مبارک رفیق تازه از راه رسیده
ممنون و سپاسگذار بابت کامنتت
مرسی از اومدنت...سال نو مبارک!! :)
من یه مشکلی دارم.
چرا نمی تونم رو پست جدیدت نظر بدم؟
نظرات نداره آیا؟
ببخش دیر میام چون مسافرت بودم.
میشه یه قالب ساده اختیار کنی؟
نتونستم منتنت رو کامل بخونم.
قالبت با اینترنت اکسپلورر من مطابقت نداره.
ولی تا اینجاش زیبا بود.
دنیای ما شده همین ۴شنبه بازار،
همین عفریت قرنهای شهوت و شلوغی و روزمرگی
مرسی از حضورت...عوض کردم امیدوارم این باز شه.اگه نشد باز هم عوض میکنم...
من بهترین ولنتاین عمرم رو گذروندم اما درست یک هفته بعد از این موضوع راه هامون جدا شد...
میدونی منم گریم نگرفت..گریه نکردم...الانم خیلی وقته گریه نکردم...برعکس زیادی هم خوش رو هستم..
اما هیچکس زیر این تظاهرها و نقاب هارو نمیبینه...یعنی نمیتونه که ببینه..
سختمه...خیلی..عمیقا فهمیدمت..
میفهممت..انگار منو برای من توصیف میکنی وقتی از خودت میگی
:) این داستان سر دراز داره ریحانه...پره از قهر و آشتی...پره از همه ی چیزهای متضاد دنیا!! و این تضادها داره اذیتم میکنه....